بازهم یک فیلم اولی جشنواره را گرم کرد!

مهم‌ترین فیلم به نمایش درآمده در روز دوم جشنواره، تابستان داغ ساختۀ ابراهیم ایرج‌زاد بود که مخاطبان را غافلگیر کرد. خانم شقایق فراهانی در دو فیلم از چهار فیلم امروز، بازی داشت (چراغ‌های ناتمام و دعوتنامه). او همچنین در فیلم «آزاد به قید شرط» که دیروز به نمایش درآمد، بازی کرده بود. فیلم‌های به نمایش درآمده در روز دوم، به ترتیب عبارتند از چراغ‌های ناتمام(مصطفی سلطانی)، شماره 17 سهیلا(محمود غفاری)، دعوتنامه(مهرداد فرید) و تابستان داغ( ابراهیم ایرج‌زاد).

یک آش نپخته

چراغ‌های ناتمام/ مصطفی سلطانی
خلاصه داستان: نویسنده‌ای انقلابی به نام جلال بهبودی (مجید صالحی) به مشکلات مالی دچار است، دعوت می‌شود تا دربارۀ تاریخ جنگ تحمیلی تحقیق کند.

 

چراغ‌های ناتمام، فیلم ضعیفی از یک کارگردان فیلم اولی است. اثری تلف‌شده که انتخاب یک بازیگر کمدی برای نقش اصلی آن، یکی از علت‌های شکست آن است. از علل دیگر اگر بخواهیم نام ببریم باید از فیلمنامۀ ناپختۀ محسن جسور و دور بودن ذهن کارگردان از چنین موضوعاتی گفت. معلوم است که نه نویسندۀ فیلمنامه، یک دلسوختۀ فرهنگی است و نه کارگردان و نه بازیگر این نقش. تصویری که فیلم از یک نویسنده و محقق ارائه می‌دهد با آنچه باید باشد، بسیار تفاوت دارد. مخصوصاً که روایت اول شخص فیلم، نیّات کارگردان را بیشتر علنی کرده است.

شاید بهتر باشد که به جای بیان ایرادها، به نقاط قوت بپردازیم. یکی از لحظات تماشایی فیلم که بنده را غافلگیر کرد ورود به مقطع خاطرات است. وقتی بهبودی به ایستگاه سوزنبان روستا می‌رسد دوربین به راست می‌چرخد و خانم شهباز صدری (الهام نامی) به عنوان معلم روستا ظاهر می‌شود. علیرضا راهبند (حسین مهری) در نقش سوزنبان، در حمل چمدان به او کمک می‌کند و معلم، اندکی بعدتر با همو ازدواج می‌کند. رفت و آمد به تاریخ گذشته و حال در مکان این سوزنبانی، به زیبایی صورت می‌پذیرد. همچنین باید از لحظۀ خداحافظی علیرضا برای رفتن به جبهه، یاد کرد. او یک جعبه خودکار به همسرش می‌دهد. معلم می‌پرسد تا وقتی این خودکارها تمام شوند باید برایت نامه بنویسم؟ می‌گوید نه! اینها برای شاگردان توست. معلم می‌گوید آنها با مداد می‌نویسند. می‌گوید هر وقت یاد گرفتند بی‌غلط بنویسند به آنها خودکار بده.

 

پیردختر

شماره 17 سهیلا/ محمود غفاری
خلاصه داستان: سهیلا (زهرا داودنژاد) در آستانۀ چهل سالگی به مؤسسۀ همسریابی مراجعه می‌کند.

 

محمود غفاری را با فیلم «این یک رؤیا نیست» (1390) می‌شناختم. فیلم نخست او که به صورت ویدئویی ساخته شده و هنوز اکران نیافته است. آن فیلم تا حد بسیار، علاقه و خلقیات جناب کارگردان را به موضوعات خانوادگی نشان می‌داد مخصوصاً که پشت پردۀ شرکت‌های هرمی را به قوت تصویر کرده بود. فیلم دوم غفاری، امسال به عنوان فیلم اول او انتخاب شده و به جشنواره راه یافته است. فیلمنامۀ هر دو اثر نیز نوشتۀ خود آقای غفاری است.

فیلم، به بحران میان‌سالی می‌پردازد. دختری که به علل فراوان ازدواج نکرده تا اینکه ناگهان در آستانۀ چهل سالگی تصمیم می‌گیرد به طور عاجل به خانۀ بخت برود. به یک مؤسسۀ ازدواج مراجعه می‌کند و شمارۀ 17 نصیب او می‌شود. هر کس در آنجا خود را معرفی می‌کند و از همسر دلخواه خود می‌گوید. اما او در لحظه معرفی خود، انصراف می‌دهد. در بیرون، پسر جوانی به نام مسعود (مهرداد صدیقیان) در جایی که انتظارش را ندارد به او علاقه نشان می‌دهد، سهیلا پس می‌زند و سپس از پی او می‌دود.

بر خلاف فیلم قبلی،کارگردان نشان می‌دهد که موضوع فیلمش را می‌شناسد و به آن احاطه دارد. لذا فیلم او می‌تواند واقع‌گرا از کار درآید. بازی زهرا داودنژاد در نقش یک پیردختر چاق، به این واقع‌گرایی کمک شایانی کرده است. مونتاژ فیلم مخصوصاً در دو سکانس تور کردن شوهر در اتومبیل، خیلی خوب درآمده و از خسته کننده شدن فیلم جلوگیری کرده است. (کارگردان در یکی از دو نقش، ظاهر شده است). ما از فیلم درمی‌یابیم که دخترها عموماً شرایط موانع دشواری برای ازدواج ایجاد می‌کنند که مردان را عموماً گریزان می‌کند. اما با ازدیاد سن، همان دخترها نرخ خودشان را می‌شکنند و در به در، به دنبال شوهر می‌گردند. اما در آن وقت کسی حاضر نیست با آنها ازدواج کند.

متأسفانه قوانین متعالی کشورمان در بیست سال اخیر به سمت فمینیستی شدن پیش رفته است. چنانکه برخی از این تغییراتِ خلاف شرع، طی سال‌های 1379 تا 1383 در مجلس ششم رخ داده است. مانند ازدیاد سن حضانت فرزندان پسر، از دو سال به هفت سال. زیرا در وقت تصویب آن، به جای تشخیص مصلحت طفل، به جیغ‌های بنفش فمینیست‌ها توجه شد. بعد از دوم خرداد 1376، کفریات فمینیسم در کشورمان ترویج شد و حتی در قوانین موضوعه نیز داخل گشت. طبق قوانین کنونی اگر مردی بعد از ازدواج، تکالیف زناشویی خود مانند اعطای نفقه یا مهریه را انجام ندهد فوراً قوای قهریه به کار می‌آیند و از زندان و حبس نیز دریغ نمی‌شود. اما اگر زوجه از انجام وظایف خود استنکاف ورزد هیچ راهی برای بازگشت او به زندگی خانوادگی وجود ندارد. دستور العمل قوۀ قضائیه، شوهر را مجبور می‌کند که به همسرش حتی اگر که خانه را ترک کرده باشد، نفقه بدهد! و این البته بر خلاف مادۀ 1108 قانون مدنی است که تأکید دارد زنی که تمکین نمی‌کند نفقه ندارد. این رفتار قوۀ قضائیه، صد در صد خلاف دستورالعمل اعطایی خداوند متعال است. زیرا قرآن مجید به ترتیب در آیات 34 و 128 سورۀ نساء به زنان و مردانی می‌پردازد که از تکالیف خود در ازدواج، استنکاف می‌ورزند. از مقایسۀ این دو آیه برمی‌آید که عدم تمکین زن، به فروپاشی خانواده می‌انجامد و برای جلوگیری از آن، حتی می‌توان از قوای قهریه استفاده کرد. و لذا است که در آیۀ بعد (نساء/ 35) از حکمیت خانوادگی و طلاق، سخن به میان آمده است. اما قرآن به زنی که شوهرش، وظایف زوجیت را انجام نمی‌دهد توصیه به صبر و سازش کرده است. قوانین فمینیستی کشورمان، چماق‌های بسیاری به دست زنان داده است و شوهران را دست‌بسته به آنها سپرده است. کسانی که مصلحت عاجل فمینیست‌ها را به جای مصلحت خانواده نشاندند، به جای اصلاح ابرو عملاً چشم خانوادۀ ایرانی را کور کردند.

این مقدمه را برای توصیف سکانس درخشانی از فیلم نوشتم که بابک حمیدیان در نقش بهرام در آن ظاهر شده است. همسر او به نام مهسا، زندگی زناشویی را ترک کرده و بهرام مجبور است خانه‌ای اجاره کند. او نه می‌تواند خود را متأهل بنامد و نه مجرد. لذا است که از سهیلا درخواست می‌کند که برای یک ساعت، نقش همسرش را بازی کند تا صاحبخانه مانعی ایجاد نکند. بهرام برای جلوگیری از کاوش‌های آتی صاحبخانه، همانجا با سهیلا (در نقش مهسا) نزاع هم می‌کند تا غیبت آیندۀ او توجیه شود.

 

فیلمفارسی هنوز زنده است

دعوتنامه/ مهرداد فرید
خلاصه داستان: رضا (شهاب شادابی) که در مشهد زندگی می‌کند بعد از اخراج از کار، به ناچار به دزدی روی آورده است. او محتویات کیف حاج عزیز (حمیدرضا آذرنگ) را می‌زند که به اتفاق همسرش محبوبه (میترا حجار) به مشهد رفته است. او پدر یک شهید امر به معروف است!

 

خصوصیت بارز آقای مهرداد فرید این است که کار خود را بلد نیست. او نه آن زمان که در روزنامه‌های سلام و نوروز، دبیر سینما بود و نقد می‌نوشت منتقد باسوادی بود و نه در این ده سال که فیلمسازی می‌کند. هیچکدام از شش فیلم او، مهم و قابل توجه نبوده‌اند و حتی به اندازۀ یک فیلم متوسط نیز نمی‌رسند. سینما و فیلمسازی، به نوعی از نبوغ نیاز دارد که حتی ذره‌ای از آن به جناب مهرداد فرید اعطا نشده است. لهذا ادامۀ این روند موجب خسارت‌های بسیار برای او و سینمای ایران خواهد شد. این فیلم 83 دقیقه‌ای که همچون یک فیلم سه ساعتۀ بی‌پایان به نظر می‌آمد می‌تواند نشان‌دهندۀ عمق فاجعۀ جناب مهرداد فرید و حامیان او باشد. مقصودم بنیاد سینمایی فارابی است که در این فیلم، مشارکت کرده است.

 

بچۀ مزاحم

تابستان داغ/ ابراهیم ایرج‌زاد
خلاصه داستان: پرهام، فرزند چهار سالۀ ایمان (علی مصفا) و سارا (مینا ساداتی) که هر دو پزشک هستند در مهد کودک بزرگ می‌شود. نسرین (پریناز ایزدیار) نیز یکی از مربیان این مهد کودک است که شوهرش فرهاد (صابر ابر) به دلیل مشکلات اقتصادی، مجبور به ترک خانه شده است…

 

تابستان داغ، بهترین فیلم در این دو روز جشنواره بود. فیلمی خوب از یک فیلمساز اول که در رشتۀ کارگردانی سینما تحصیل کرده است. ابراهیم ایرج‌زاد پیش از این، پنج فیلم کوتاه ساخته و تابستان داغ، نخستین فیلم سینمایی اوست. این فیلم همچنین، اولین فیمنامۀ سینمایی آقای پیام کرمی به حساب می‌آید. او تله‌فیلم «حبیب آقا» را نوشته (به کارگردانی محمد حمزه‌ای) و اکنون نیز دو فیلمنامۀ در حال ساخت دارد، آستیگمات از مجید مصطفوی که در حال پیش‌تولید است و فیلمنامۀ دیگری که قرار است امیرحسین عسگری بسازد. به این فیلمنامه‌نویس تازه‌نفس که در رشتۀ نقشه‌برداری تحصیل کرده باید تبریک گفت. هومن بهمنش علاوه بر مدیریت فیلمبرداری فیلم، سرمایه‌گذار و به نوعی تهیه کنندۀ فیلم بوده و آقای جواد نوروزبیگی در واقع برای موضوعات بروکراسی (مجوز تهیه‌کنندگی) در فیلم داخل شده است.

این فیلم به نوعی وامدار رمان «کرامر علیه کرامر» نوشتۀ آقای اوِری کورمن است. بچه‌ای که به نظر مادر، مانعی بر سر راه پیشرفت شغلی او به حساب می‌آید. به همین خاطر است که سارا (مینا ساداتی) وقتی از حاملگی دومش باخبر می‌شود از فرط غصه، گریه می‌کند. شوهر او ایمان (علی مصفا)، البته آدم خوب و زحمت‌کشی است. در عوض در خانوادۀ سطح پایین نسرین و فرهاد، مادر است که برای حفظ خانواده تلاش می‌کند و شوهر با ترک سیگار قصد دارد خطاهای گذشتۀ خود را جبران کند.

فیلمنامه از قوت خوبی برخوردار است و جزئیات فراوان برای منطقی و باورپذیر شدن داستان در آن لحاظ شده است. مانند نقش زن همسایه و ترس هانیه از او که سلسله علل تراژدی فیلم از هنگام در زدن ناگهانی او آغاز می‌شود، ظرف شستن هانیۀ  شش ساله برای آنکه شستن روفرشی باورپذیر شود و غیره.

اما نمی‌توان از برخی حفره‌های فیلم گذشت. حفره‌هایی که برخی از آنها به فیلمنامه و برخی نیز به اجرا و ضعف کارگردانی برمی‌گردند. اگر بپرسیم که چرا هانیه جیغ نزد تا همسایه‌ها خبر شوند احتمالاً جناب کارگردان پاسخ خواهد داد که جیغ او در صدای هواپیمای در حال عبور، گم شد. یا اینکه چرا بچه باید یک روفرشی شش متری را بشوید و آیا نمی‌شد آن را کوچکتر گرفت. و مهم‌تر از همه، بخش مغفول فیلم که از فعالیت‌های پلیسی بعد از کشف جسد خبر بدهد. مخصوصاً که بدن خاکی پرهام نشان از آن دارد که او نبایست در محوطۀ زمین بازی پارک، مرده باشد. جناب فیلمنامه‌نویس می‌گفت که حدود 20 دقیقه از فیلمنامه که به موضوعات جنایی می‌پرداخته حذف شده است. اما به نظر می‌رسد که اگر آن بخش ساخته می‌شد بر حفره‌های فیلمنامه افزوده می‌گشت. نام فیلم نیز البته بسیار سطحی است. بهتر بود نام بهتری برای آن انتخاب می‌شد.

به هر حال، این فیلم نفس‌گیر و تلخ، توانسته است قواعد درام سینمایی را رعایت کند و هم اینکه فیلم خنثی و بی‌خاصیتی نباشد. چنانکه که در عین تلخی سیاه‌نما نباشد. باید برای این کارگردان و فیلمنامه‌نویس که نخستین کارشان را با این قوت ساخته‌اند آروزی توفیق کرد.

منبع:تسنیم

 

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد