بررسی فیلم big short برنده اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی فست فود اقتصادی با آمپول اضافه!‎

به گزارش فناوری فرهنگی،بحران اقتصادی ایالات متحده دستمایه تولید فیلم های متعددی در سال های اخیر بوده است. big short روایتی متفاوت از این بحران بزرگ است که حجم وسیعی از اطلاعات را در زمانی فشرده به مخاطب تزریق می کند و با نگاهی نه چندان امیدوارانه نظام اقتصادی سرمایه داری را به نقد می کشد.

اگر شما بخواهید برای مردمی بحران زده درباره چگونگی شکل گیری آن بحران صحبت کنید چگونه صحبت هایتان را برای آنها جذاب می کنید؟ صحبت کردن از بحران برای کسانی که شغل و مسکن و حتی خانواده شان را در آن بحران از دست داده اند چه جذابیتی می تواند داشته باشد؟ شما چه چیزی برای گفتن دارید که آنها نمی دانند؟

Big short پاسخ به این سوالات است. فیلمی که 130 دقیقه مخاطبین آمریکایی بحران زده و ناامید از سیستم اقتصادی را پای حرف خود نگاه می دارد و درباره بزرگترین فاجعه اقتصادی کشورشان صحبت می کند. نکته جذاب فیلم «قمار بزرگ» این است که داستانش درباره افرادی است که این فاجعه جهانی را پیش بینی کرده بودند و حتی میلیون ها دلار از آن به جیب زدند!

مایکل بری (با بازی کریستین بیل) نابغه گوشه گیری است که ساعت ها و روزها از اتاقش بیرون نمی آید. او در حالیکه دائم به موسیقی راک گوش می دهد با بررسی وضعیت بازار سرمایه،  شرکت سرمایه گذاری کوچک اش را اداره می کند. او در یکی از همین جستجوها کشف می کند که سودِ بهره ی وام های مسکن در حال افزایش است و در عین حال بازپرداخت وام ها توسط مردم به تعویق افتاده است. بر همین اساس هم بحران سقوط بازار مسکن امریکا در چند سال آینده را پیش بینی کرده و تصمیمی متهورانه می گیرد. او به سراغ بانک ها رفته و فروش استقراضی اوراقِ قرضه وام های مسکن را با رقم های بالای چندصدمیلیون دلاری می خرد!

برای مشخص تر شدن داستان فیلم باید مفهوم فروش استقراضی را بفهمیم: واژه short که در نام فیلم هم آمده است در عرف بازار سرمایه آمریکا به معنای «فروش استقراضی» است. یعنی شما سهام یا هر کالایی را که حدس می زنید افت قیمت پیدا خواهد کرد را از صاحب سهام یا کالا قرض گرفته، آن را با قیمت بالا می فروشید و پس از افت قیمت آن سهام یا کالا، این بار با قیمتی پایین تر آن را می خرید و به صاحب اولیه سهام و کالا پس می دهید. در این بین شما از اختلاف قیمت فروش و خرید سود می کنید ولی صاحب سهام یا سرمایه هیچ سود و ضرری نمی کند! فروش استقراضی در واقع یک نوع شرط بندی بر سر افت قیمت آن سهام یا کالاست و مفهوم نام فیلم نیز اشاره به همین شرط بندی و قمار بزرگ دارد.

شرط بندی بزرگی که «مایکل بری» با خرید اوراق قرضه انجام می دهد، شروع داستانِ بازی های پیچیده مالی درون فیلم است که کم کم افراد دیگری همچون «جرد ونت» و «مارک بام» را درگیر خود می کند. «جرد ونت» کارمند بانک است و به طور اتفاقی از ماجرای خرید باورنکردنی «مایکل بری» باخبر می شود. سپس جرد با ترفندی به سراغ «مارک بام» که مدیر یکی از شرکت های سرمایه گذاری است می رود و او و همکارانش را از بحرانی که در راه است آگاه می کند تا آنها را مجاب کند کاری مانند مایکل بری را انجام دهند و در آخر درصدی از سودی که بدست می آورند را به او بدهند.

«جرد ونت» (با بازی رایان گسلینگ) راوی اصلی داستان فیلم است و در واقع در نقش «مایکل لویس» (نویسنده کتاب The Big short که فیلم بر اساس آن ساخته شده  است) ظاهر می شود. او دانای کل داستان است و با صحبت کردن مستقیم با تماشاگر فیلم، نقش مهمی در شکستن فضای دراماتیک فیلم و فاصله گذاری مخاطب با آن را ایفا می کند.

اما نقش اصلی فیلم «مارک بام» (با بازی استیو کارل) است. او یهودی  و خانواده دوست است که چندماهی است به دلیل خودکشی برادرش خود را گناه کار می داند و از کل سیستم اقتصادی ناامید شده است و آن را عامل اصلی مرگ برادرش می داند. او در واقع نماینده وجدان بیدار آمریکایی است که به صراحت از سقوط کل سیستم سرمایه داری آمریکا صحبت می کند!

ویژگی بارز «قمار بزرگ» شجاعت آن در بیان همین نکته است. صحبت از سقوط نظام سرمایه داری آن‌هم در هالیوود پدیده‌ی قابل توجهی است و نشان از عمق فاجعه اقتصادی امریکا دارد چراکه تجربه نشان داده است هالیوود وقتی به سراغ اینگونه موضوعات می رود که یا بخواهد مردم را برای بحران پیش رو آماده کند و یا تحمل بحران را برایشان آسان تر نماید ولی فیلم «آدام مک کی» هیچ یک از اینها نیست. او بارها و بارها از خواب بزرگی که همه در آن غوطه ور بودند صحبت می کند و دائما اشتباهات سیستم را به خودش یادآور می شود.

رو در رو با تماشاگر

آدام مک کی آگاهانه ساختاری مستندگونه را برای فیلمش انتخاب کرده است تا مخاطب را هرچه بیشتر متوجه واقعی بودن داستان فیلم نماید. او برای این کار از فیلمبرداری با دوربین روی دست، تصاویر آرشیوی، اخبار تلویزیونی و حتی نوعی «بازسازیِ مستندنما» (ماکیومنتری) استفاده می کند.

ترفند دیگری که او به دفعات از آن استفاده می کند تکنیک «فاصله گذاری» است که در تئاتر مرسوم است. صحبت مستقیم بازیگر رو به دوربین (تماشاگر)، فرصت غرق شدن در دنیای داستان پر از اتفاقات و تغییرات فیلم را از بیننده می گیرد و او را برای لحظه ای از سیر روایت فیلم جدا می کند تا نکته خاصی را به او یادآور شود. حتی برای اثبات وفاداری اش به واقعیت و متن کتابِ لویس، داستان پردازی های فیلمنامه خودش را هم لو می دهد! به عنوان مثال در قسمتی از فیلم، وقتی که دو پسر ماجراجوی جوان («چارلی گلر» و «جیم شیپلی») برای گرفتن اولین وام بزرگ زندگیشان به سراغ بانک رفته اند و در آنجا پیش بینی های «جرد ونت» درباره وقوع «حباب ملکی» را می بینند، جیم رو به دوربین کرده و می گوید که این بخش از فیلم حقیقت ندارد (مطابق کتاب نیست) و ما مقاله ونت را توی سایت «گراند سنترال» دیدیم و یکی از دوستان چارلی درباره اش صحبت کرد!

یکی دیگر از روش های فاصله گذاری مک کی استفاده از مدل برنامه های آموزشی تلویزیونی است. در قسمت هایی از فیلم او برای بیان مفاهیم پیچیده اقتصادی به زبان ساده و همه فهم، داستان را متوقف کرده و به سراغ افرادی معمولی مانند یک آشپز می رود و مدل ساده شده آن مفهوم را با مثال ساده ای که سرآشپز درباره قالب کردن ماهی های مانده به مشتری هایش می گوید، برای مخاطب تفهیم می کند!

همه کار برای جذب مخاطب آمریکایی

اما این همه تلاش فیلمساز برای کسب اعتماد مخاطب و شیرفهم کردن او در رابطه با مسائل پیچیده اقتصادی برای چیست؟ او حتی روایت داستانی خود را فدای جلب اعتماد مخاطب می کند! به نظر می رسد او به خوبی دریافته است که مخاطب آمریکایی دیگر اعتماد گذشته اش به رسانه را از دست داده و این بار هالیوود است که باید این اعتبار را دوباره به نظام رسانه ای ایالات متحده بازگرداند.

 در «قمار بزرگ» کارگردان تعمدا به دنبال ایجاد این فضای غیرجدی است و برای تقویت آن از عناصر دیگری همچون موزیک ویدئو هم استفاده می کند. هرچند کارکرد اصلی این موزیک ویدئوها در واقع ایجاد و حفظ ریتم سریع فیلم و ایجاد تنوع و زمان تنفس برای مخاطب است اما بالطبع نوعی شوخ و شنگی را هم با خود به همراه دارد. شوخ و شنگیِ خاص آمریکایی؛ درست مانند فیلم های موزیکال که قهرمان فیلم بی خود و بی جهت وسط خیابان زیر آواز می زند!

افراط در جزئیات

حال که صحبت از ضرباهنگ سریع فیلم به میان آمد بهتر است کمی هم درباره تدوین خاص آن صحبت کنیم. تدوین کمبود بزرگ تدوینی آشفته و با ریتمی بسیار سریع است و ناشی از دکوپاژ خاص کارگردان. دکوپاژی که کلی نگری را همراه با پرداخت افراطی به جزئیات توأمان می کند و به نوعی با آشفتگی و سردرگمی حاکم بر کاراکترها و موضوع داستان هم همخوانی دارد. شاید بنیانگذار این نوع دکوپاژ و تدوین را بتوان «الیور استون» دانست که در فیلم تحسین شده JFK این سبک را به بلوغی مثال زدنی می رساند. از قضا فیلم الیور استون هم در آن فیلم، به دنبال کشف حقیقت یک چالش بزرگ و پیچیده در تاریخ معاصر آمریکاست. پیدا کردن قاتل کندی در فیلم استون جای خود را به کشف چگونگی وقوع بحران اقتصادی در فیلم مک کی می دهد.

جایزه نقد درون گفتمانی!

به نظر می رسد «قمار بزرگ» آغاز جریان جدی نقد درونی نظام سرمایه داری است. از این به بعد باید انتظار داشت جایزه بهترین نقد درون گفتمانی! هم به نامزدهای پای ثابت اسکار اضافه شود! درست مانند کرسی همجنس گرایان که حدود 10 سال است در میان داوران آکادمی نهادینه شده!! در نگاه اول عجیب به نظر می رسد که فیلمی همچون «قمار بزرگ» که به شدت مصرف داخلی دارد و به معنای واقعی فیلمی آمریکایی برای مخاطب آمریکایی است، در میان برندگان اسکار قرار می گیرد و جایزه مهمی همچون «بهترین فیلمنامه اقتباسی» را بگیرد تا وجهه ای جهانی پیدا کند. باید به این نکته توجه کرد که هالیوود همیشه به دنبال این بوده است که تز و آنتی تز را تا حد امکان در دل خودش پرورش دهد و به اصطلاح ریش و قیچی را در دست داشته باشد. از دل این رویکرد است که فیلمسازان منتقدی همچون استون و مک کی و مایکل مور پدید می آیند. از یک سو آنها سوپاپ اطمینان جامعه بحران زده اند  و از سویی دیگر بازیگران نمایش آزادی مخالف خوان برای دیگر کشورها. ولی نباید فراموش کرد که همه شان در انتهای کار فرزند خلف نظام لیبرال دموکراسی اند و هیچ گاه آمریکایی بودنشان را فراموش نمی کنند!

منبع: فارس

 

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد