سلبریتی‌ها به چه درد می‌خورند؟

به گزارش فنافر به نقل از ترجمان، نباید نقش آدم‌های معروف را در انتخاب اولویت‌ها دست‌کم گرفت. به همین دلیل است که تبلیغ‌کنندگان میلیون‌ها دلار پول به آن‌ها می‌دهند تا محصول خود را به فروش برسانند. آدم‌های معروف به عنوان یکی از منابع مهم و مؤثر چرندیات شبه‌دانشمندانه، قابلیت این را دارند که همهٔ ما را جادو کنند. رواج نوشیدنی‌ها، سم‌زدایی، رژیم‌های ترک اعتیاد، برنامه‌های نرمشی عجیب‌وغریب و یک عالمه محصولات و تمرین‌های زیبایی و ضدپیری همه و همه مستقیماً با تأیید آدم‌های معروف مرتبط است. فرهنگ شهرت چیزی فرا‌تر از علاقه به آدم‌های مشهور است؛ انعکاسی از ارزش‌های جمعی ما و نمایش رابطهٔ پیچیدهٔ میان انتظارات اجتماعی و واقعیت‌های اجتماعی-اقتصادی.

سلبریتی‌ها به چه درد می‌خورند؟

«لعنتی، نباید این همه می‌خوابیدم»! طول صف را که می‌بینم، این اولین چیزی است که به ذهنم می‌رسد، ‌صفی به عرض یک واگن باری و طول یک باربر هواپیما. صبح زود است و هوا سرد. بسیاری از هم‌صف‌هایم پتو و آذوقه‌ای دارند که دارد آرام‌آرام کم می‌شود. معلوم است از خیلی وقت پیش اینجایند.

آدم‌های توی صف سه دسته‌اند: نوجوان، جوان‌ها و والدین. البته دستهٔ آخر بسیار کمتر از دیگران هستند و اگر باشند به یکی از دو گروه اول منتسب‌اند. این باعث می‌شود من گاو پیشانی‌سفید جمع باشم. تا جایی که می‌دانم، تنها مرد میانسال مستقل اینجا هستم. سعی می‌کنم مطمئن و هدفمند به نظر برسم، طوری که انگار به دلیل مهم و خاصی اینجا آمده‌ام اما مطمئنم از قیافه‌ام معلوم است که مال اینجا نیستم.

توی صف منتظر آزمون صدای آمریکن آیدُل [۲]، ایستاده‌ایم.

زنی جوان با لبخندی دوستانه می‌پرسد: «اینجا چی کار می‌کنی؟»

لباسی پوشیده که آدم فکر می‌کند در سال ۱۹۸۷ است و او همین الان از یکی از فیلم‌های گروه موسیقی ماتلی کرو [۳] بیرون آمده.

می‌خواهم بگویم «احمق شدم» اما دوپهلو جواب می‌دهم که «خودم هم نمی‌دونم.»

از زن که با اسم مستعار بامزهٔ شکسپیر ساندِی [۴] این طرف و آن طرف می‌رود، می‌پرسم «اهداف شما چیست؟»

پاسخ می‌دهد: «من می‌خوام برسم و اینجا واسه شروع خوبه. آمریکن آیدُل یه ستارهٔ راک می‌خواد!» همهٔ آدم‌هایی که صدای او به گوششان خورده است، دستشان را بالا می‌آورند و فریاد می‌زنند «هورااا!» انگار این گروه آدم‌های غریبه این لحظه را بار‌ها با هم تمرین کرده‌اند و بعد همه مچ‌ها یا کف دست‌ها را محکم به هم می‌زنند که یعنی موفق باشی.

خانم ساندی گوشی همراهش را دست من می‌دهد و دعوت می‌کند که به ضبط اثرش گوش بدهم، خیلی بهتر از آن چیزی است که انتظار داشتم- البته درست نمی‌دانم چه انتظاری داشتم. قبل از اینکه ترانه تمام شود، خانم ساندی (من نمی‌تونم بهش بگم شکسپیر) متوجه هیاهویی در انتهای صف می‌شود و ناگهان مرا‌‌ رها می‌کند. راهش را باز می‌کند و به کنار صف می‌رود و به سمتشان حرکت می‌کند تا برسد دستی هم به سرورویش می‌کشد. خانم ساندی یک دوربین تلویزیونی شکار کرده است.

مردی با یک میکروفون در حال مصاحبه با افراد توی صف است، می‌پرسد اهل کجایند و چه نکتهٔ خاصی دارند و البته اینکه فکر می‌کنند برندهٔ بعدی آمریکن آیدُل باشند یا نه. همین طور که فیلم‌بردار در مسیر صف حرکت می‌کند، موجی از دست کشیدن به سر و رو و ژست گرفتن همراه آن به راه می‌افتد. معیار گزینش مصاحبه‌شوندگان مشخص است: کسانی انتخاب می‌شوند که جذاب‌اند و/یا چیز خاصی در ظاهرشان وجود دارد. دوست جدیدم، خانم ساندی هم جزء برگزیده‌هاست.

من (دست‌کم در حال حاضر) خواننده نیستم و برنامه‌ای برای خوانندگی ندارم. صدایم افتضاح است. خوشبختانه، آینده‌ام به صدایم بستگی ندارد. یک استاد دانشگاهم که بیست سال گذشته را صرف تحقیق و نوشتن دربارهٔ مفاهیم سیاست‌های کلی سلامت کرده‌ام، چیزهایی مانند ژنتیک، سلول‌های بنیادی، چاقی، تحول سلامت و پزشکیِ اختصاصی [۵].

پس اینجا چه می‌کنم؟ می‌خواهم تا حد امکان از نزدیک مفهوم شهرت را بشناسم. هیچ چیزی بهتر از آمریکن آیدُل نشانگر فرهنگ شهرت نیست.

طی چند دههٔ اخیر، سلطهٔ فرهنگ شهرت در جامعهٔ ما افزایش یافته است. بله آدم‌های معروف در بیشتر طول تاریخ بشر بخشی از نمای فرهنگی بوده‌اند. اسکندر کبیر باشد یا لُرد بایرون فرقی نمی‌کند، مردم همیشه شیفتهٔ آدم‌های مشهورند؛ اما نقش فرهنگ شهرت هرگز به این میزان و در جهات متنوع، برجسته نبوده است. این فرهنگ شهرت روی تصمیمات فردی مراقبت و سلامت تأثیر بسزایی دارد، یعنی روی کارهایی که انجام می‌دهیم تا سالم بمانیم و دیدگاه‌هایی که نسبت به جسم خود، به کالاهایی که می‌خواهیم در تصرف داشته باشیم و یا به آرزوهای شغلی آینده‌مان داریم. دوست داشته باشیم یا نه ‌فرهنگ شهرت تأثیر عمیقی بر جهان ما دارد و چارچوب فکر ما دربارهٔ مسائل مهم را می‌سازد و حتی بر دید ما نسبت به جایگاه خودمان در جهان تأثیرگذار است.

فرهنگ شهرت اغلب به کندکردن روابط اجتماعی متهم می‌شود اما کمتر از این سخن به میان می‌آید که این فرهنگ منبع اطلاعات غلط است. در واقع، آدم‌های معروف به عنوان یکی از منابع مهم و مؤثر چرندیات شبه‌دانشمندانه پدیدار شده‌اند. این فرهنگ، نمای فرهنگی ما را با نکاتی پر می‌کند که دامنهٔ آن‌ها متنوع است. از نکاتی کاملاً بی‌معنی که اغلب مورد تمسخر واقع می‌شوند تا آن‌هایی که کشش اجتماعی زیاد دارند و در بازار مورد تحسین واقع می‌شوند. رواج نوشیدنی‌ها، سم‌زدایی، رژیم‌های ترک اعتیاد، برنامه‌های نرمشی عجیب‌ و غریب و یک عالم محصولات و تمرین‌های زیبایی و ضدپیری را می‌توان مستقیماً به تأیید آدم‌های معروف مرتبط دانست.

شاید دیدن مسائل سلامت از پشت عینک فرهنگ شهرت، بی‌معنی به نظر آید؛ اما نباید نقشی را که آدم‌های معروف می‌توانند در اولویت‌ها و نظرات ما داشته باشند دست‌کم گرفت- به همین دلیل است که تبلیغ‌کنندگان میلیون‌ها دلار پول به آن‌ها می‌دهند تا محصول خود را به فروش برسانند. مثال‌های خاص فراوان‌اند. آنجلیا جولی اظهار کرد که آزمایش ژنتیک، تصمیم او برای جراحی سینه‌هایش به منظور پیشگیری از سرطان را تسریع کرد، این کار او موجب شد که به سرعت تقاضا برای آزمایش ژنتیک و همچنین جراحی سینهٔ به منظور پیشگیری از سرطان افزایش یابد. اظهارنظرهای ناآگاهانهٔ برخی آدم‌های معروف (به‌ویژه توسط جنی مک‌کارتی [۶]) در خصوص خطرات واکسیناسیون به طرز نامطلوبی منجر به رشد گفتگوی عمومی در خصوص ارزش‌های واکسیناسیون شد.

من خودم برنامهٔ سم‌زدایی «کلین کلنز» [۷] و گوینت پالترو [۸] را امتحان کرده‌ام- کی دلش نمی‌خواهد «پاک و شاد و سبک» باشد؟ طی ۲۱ روز توانستم از غربالی شامل آب‌میوه‌ها، مکمل‌ها، یک رژیم به‌شدت محدود و پرهیز از مصرف کافئین رد شوم. بعد از این کار‌ها اصلاً احساس پاکی نمی‌کردم: بلکه بدخلق شده بودم؛ و شادی‌ام فقط از این جهت بود که برنامه تمام شده. البته احساس سبکی داشتم- در طول سه هفته سه کیلو کم کردم. گرسنگی اثر خودش را دارد.

اما شواهد لازم برای اثبات اینکه محصولات و رژیم‌های صنعت سم‌زدایی می‌توانند به زدودن سموم، انگل‌ها یا رفتارهای بد کمک کنند و برای سلامت انسان مفید باشند، در دست نیست. من حتی در طول و بعد از سم‌زدایی آزمایش مدفوع هم دادم. این برنامه در ترکیب باکتریایی نمونه‌ام تغییری ایجاد نکرده بود که کارن مدسن [۹]، استاد مطالعات بیماری‌های معده و روده در دانشگاه آلبرتا گفت «اتفاق خوبی است.»

البته تأثیر فرهنگ شهرت بسیار فرا‌تر از محدودهٔ سلامت و زیبایی است. مردم مشهور شدن یا رسیدن به سبک زندگی آدم‌های معروف را هدفی منطقی و قابل دستیابی برای خود می‌دانند. حتی باراک اوباما [۱۰] هم در خصوص این روند اظهار نظر کرده است. در مصاحبه‌ای در ۲۰۱۳ او گفته که مواجههٔ دائم با «سبک زندگی افراد مشهور و ثروتمند» نوعی «تحول فرهنگی» را در پی داشته. اوباما گفت، ‌در گذشته، «بچه‌ها هر روز بررسی نمی‌کردند که کیم کارداشیان [۱۱] چه پوشیده یا کانیه وست [۱۲] تعطیلات کجا می‌رود و این‌ها را نشانه‌های موفقیت نمی‌دانستند.»

آدم‌های معروف قابلیت این را دارند که همهٔ ما را جادو کنند. برنامه‌هایی مانند آمریکن آیدُل بر این شیفتگی می‌افزایند: در واقع، ‌ مشهورشدن جایزهٔ پنهان حضور در این برنامه است- و همچنین تلاش من برای گوش دادن به موسیقی‌ها در اینجا.

یکی از کارکنان برنامه که گوشی روی گوشش گذاشته روی شانه‌ام می‌زند و می‌گوید: «ببخشید، ولی شما واسه اینجا نیستین.»

فرهنگ شهرت چیزی فرا‌تر از علاقه به آدم‌های مشهور است. انعکاسی است از ارزش‌های جمعی ما و نمایش رابطهٔ پیچیدهٔ میان انتظارات اجتماعی و واقعیت‌های اجتماعی-اقتصادی. جامعه‌شناسی به نام کارن استرنهایمر [۱۳] در فرهنگ شهرت و رؤیای آمریکایی [۱۴] (روتلج، ۲۰۱۱) می‌نویسد: «به جز تفاوت‌های ساده و سطحی، آوازه و شهرت نمایش‌های واحدی از حس تحرک اجتماعی آمریکایی ما هستند: این توهم را ایجاد می‌کنند که رسیدن به ثروت مادی برای هر کسی ممکن است… انگار آدم‌های معروف شواهد لازم را ارایه می‌کنند و نشان می‌دهند که رؤیای آمریکاییِ رسیدن از کوخ به کاخ، واقعی و تحقق‌پذیر است.»

این چیزی فرا‌تر از تفکر صرف دانشگاهی است. اعتقاد به توهم آدم‌های معروف می‌تواند روی انتخاب‌های زندگی ما تأثیری ملموس داشته باشد. برای نمونه، در مطالعه‌ای در سال ۲۰۰۲ روی بازیکنان فوتبال دانشگاه‌های ایالات متحده به این یافته دست یافتند که ۸۴ درصد از بازیکنان آفریقایی-آمریکایی انتظار داشتند به عنوان ورزشکار حرفه‌ای مشغول به کار شوند و ۴۰ درصد آن‌ها معتقد بودند که ورزش بهترین مسیر برای کسب موفقیت اقتصادی است. همچنین محققان دریافتند که بازیکنانی که چنین اعتقاداتی داشتند در نسبت با کسانی که رفتارهای کمتر ایده‌آل داشتند، با احتمال بیشتری به ترک یا تعلیق تحصیلات دانشگاهی خود می‌پرداختند.

چنین یافته‌هایی چندان تعجب‌برانگیز نیستند اما یأس آورند. شانس موفقیت در هر نوع شغل مبتنی بر شهرت چیزی در حدود صفر است و اگر یک نفر بتواند موفق شود، رسیدن به این هدف احتمالاً نمی‌تواند ثروت بلندمدت یا از آن مهم‌تر شادی و سلامتی‌ای را که انتظار می‌رفت برآورده کند. پس ماجرا چیست؟ چرا این قدر برای شهرت سرمایه‌گذاری می‌کنیم؟

کشورهایی که بیشتر درگیر فرهنگ شهرت هستند (ایالات متحده، بریتانیا و کرهٔ جنوبی) امتیاز بالایی را در میزان شادی جمعیتشان ندارند. براساس گزارش شادی جهانی [۱۵] در سال ۲۰۱۳، مطالعه‌ای که برای سازمان ملل متحد انجام شد، شاد‌ترین کشورهای جهان دانمارک، نروژ و سوئیس هستند.

کانادا رتبهٔ ششم را دارد. ایالات متحده و بریتانیا، دو کشوری که هر دو بخش قابل توجهی از فرهنگ شهرت را ایجاد و مصرف می‌کنند به ترتیب، رتبه‌های هفدهم و بیست‌ودوم را کسب کردند. وقتی موضوع تحرک اجتماعی به میان می‌آید، همین کشورهای عاشق شهرت آمار وحشتناکی دارند. در میان ۳۴ ملت عضو کنوانسیون سازمان همکاری اقتصادی و توسعه، بریتانیا رتبهٔ آخر و ایالات متحده رتبهٔ سوم از آخر را دارند؛ به عبارت دیگر، در این کشور‌ها، بالا رفتن از نردبان اجتماعی-اقتصادی تقریباً غیرممکن است. اگر در فقر متولد شده‌اید، احتمالاً تا پایان عمر‌‌ همان طور می‌مانید. اگر بچه‌ای از طبقهٔ متوسط هستید، به احتمال زیاد در بزرگسالی نیز متوسط خواهید بود. بچه‌های شما هم همین طور. (راستی کدام کشور بالا‌ترین میزان تحرک اجتماعی را دارد؟ دانمارک شاد.)

بهترین راه برای تضمین تحرک اجتماعی روبه‌پیشرفت چیست؟ تحصیل. در مطالعه‌ای در سال ۲۰۱۲ توسط [موسسه‌ی افکار سنجی] پیو چریتبل تراستس [۱۶] با عنوان «به دنبال رؤیای آمریکایی: تحرک اقتصادی میان نسل‌ها» [۱۷] این نتیجه حاصل شد که «یک مدرک دانشگاهی چهارساله، تحرک از کف به سمت بالا را افزایش می‌دهد و از تحرک از سطح متوسط و بالا به سمت پایین جلوگیری می‌کند.» آرین کوریر [۱۸]، مدیر پروژهٔ تحرک اقتصادی پیو، ‌ادعا می‌کند که تحصیلات «نه تنها به تحرک بیشتر، بلکه به فرصت‌های شغلی بهتر می‌انجامد.» مطالعات زیادی از جمله برنامهٔ منظم OECD برای ارزشیابی دانشجویان بین‌المللی، به نتایج هماهنگی رسیده‌اند که نظام‌های آموزشی آمریکا و بریتانیا در مقایسه با نظام‌های سایر ملت‌های پیشرفته رتبهٔ مطلوبی ندارند.

آیا این اتفاقی است که کشورهایی که در خصوص تحرک اجتماعی، شادی و تحصیلات عملکرد نسبتاً ضعیفی دارند، ‌فرهنگ شهرت و ذهنیت رسیدن به ستاره‌ها را در خود می‌پرورانند؟ شاید؛ اما به نظر می‌آید نتوان انکار کرد که هم‌گرایی الگوهای اجتماعی-اقتصادی (مثلاً تحرک اجتماعی ضعیف) و فنی (مثلاً رسانه‌های اجتماعی) با زمینه‌ها و تمایلات روان‌شناختی و اجتماعی، شرایط ایده‌آل برای رشد فرهنگ شهرت را فراهم کرده‌اند.

من این نظریه را با استیون دانکومب [۱۹]، استادیار مطالعات رسانه در دانشگاه نیویورک و مؤلف «رؤیا: تصور دوبارهٔ سیاست‌های ترقی‌خواه در عصر خیال» (نیو پرس، ۲۰۰۷) [۲۰] در میان گذاشتم و نظرش را پرسیدم. او می‌گوید: «مطمئناً چنین چیزی ممکن است. شهرت به ویژه در زمان حاضر، رابطهٔ زیادی با مردم‌سالاری و موفقیت دارد. آدم‌هایی مثل کیم کارداشیان واقعی به نظر می‌آیند. مثل ما عمل می‌کنند. اهل‌‌ همان جاهایی هستند که ما هستیم. موضوع گریس کلی [۲۱] نیست. فرهنگ شهرت است که باعث می‌شود تحرک اجتماعی، جادو به نظر آید.»

در واقع، فرهنگ شهرت اغلب با عنوان جادو به فروش می‌رسد: روندی که زندگی را از این رو به آن رو می‌کند و هم‌اکنون برای همه در دسترس است- یا در افسانهٔ شهرت این طور آمده.

جاشوا گمسون [۲۲]، استاد جامعه‌شناسی دانشکدهٔ هنر‌ها و علوم دانشگاه سن‌فرانسیسکو هم حرفی مشابه را به من می‌زند. «در جامعه‌ای با نابرابری فاحش درآمد‌ها که بسیاری از راه‌های موفقیت در آن عملاً بسته شده‌اند، ‌راهی باز می‌شود برای توهم «سریع پولدار شو». می‌شود درک کرد که چرا مردم دوست دارند این رؤیا را زنده نگه دارند. این میان‌بر زدن به تحرک اجتماعی خیلی جذاب است.»

کوریر هم با آنچه گمسون و دانکومب مطرح کردند موافق است: ‌ «این احتمال وجود دارد که برخی وقتی با موانع تحرک اجتماعی مواجه می‌شوند، ‌شهرت را به عنوان تنها گزینهٔ در دسترس غنیمت بشمارند.» برای اثبات این دیدگاه، ‌کوریر از مطالعه‌ای در ۲۰۰۶ سخن می‌گوید که طبق یافته‌های آن، ۳۸ درصد از افراد با درآمد سالانه کمتر از ۲۵۰۰۰ دلار فکر می‌کردند که در زندگی آن‌ها، برنده‌شدن در بخت‌آزمایی عملی‌ترین راه برای جمع‌آوری ثروت است. با توجه به این نوع تفکر که‌‌ همان طور که کوریر هم اشاره کرد، به احتمال زیاد نشانگر فقدان گزینه‌های دیگر است، آیا عجیب است که عدهٔ زیادی اعتقاد داشته باشند مشهور شدن هدفی مناسب رشد و ترقی است؟

بی‌شک می‌توانستیم دربارهٔ اینکه رشد فرهنگ شهرت تا چه میزان عامل کمک‌کننده یا محصول جانبی واقعیت‌های اجتماعی موجود است، تنها ابهام‌گویی کنیم و از بحث کناره بگیریم؛ اما فارغ از ظرافت این ارتباط یا پیچیدگی جهتش، انکار این واقعیت دشوار به نظر می‌رسد که شیفتگی کنونی ما در مقابل شهرت می‌تواند به بدبختی‌ها و نارضایتی‌های بیشتر –در خصوص بدنمان، صورتمان، لباسمان، شغلمان، خانه‌مان و در واقع همه چیزمان- منجر شود.

مهم‌تر اینکه، این عقدهٔ روحیِ اجتماعی برای بالابردن و اولویت‌دادن به فعالیت‌هایی که تحرک و سلامت اجتماعی واقعی را ارتقا می‌بخشند، کار چندانی نمی‌کند. قدرت فرهنگ شهرت در پریشان کردن ذهن هم در سطح فردی (مثلاً تصمیم در خصوص مسیر تحصیلی، نوع تفکر و تعریف ما از موفقیت، استفاده از منابع فردی و خانوادگی و غیره) و هم در سطح اجتماعی (چگونگی برخورد اجتماع با مسائل اجتماعی کلان‌تر) اتفاق می‌افتد.

طبق یافته‌های مطالعه‌ای که در ۲۰۰۷ در مجلهٔ بین‌المللی مطالعات فرهنگی [۲۳] به چاپ رسید، کسانی که «دنباله‌روی فرهنگ شهرت هستند با کمترین احتمال [در مقایسه با سایرین] به سیاست می‌پردازند و با کمترین احتمال از شبکه‌های اجتماعی برای شرکت در فعالیت‌ها یا بحث در خصوص مسائل اجتماعی بهره می‌برند.» البته در این نوع داده نوعی رابطهٔ علیت برقرار است. (شاید کسانی که به مسائل اجتماعی علاقه‌مند نیستند جذب فرهنگ شهرت می‌شوند؟) با این همه این یافته دست‌کم نشان می‌دهد که فرهنگ شهرت کمک چندانی نمی‌کند یا آن طور که نویسندگان این مطالعه خاطرنشان می‌کنند، این داده «نظرات مبتنی بر اینکه فرهنگ عمومی می‌تواند به مردم‌سالاری مؤثر کمک کند» را به چالش می‌کشد.

در سطحی اساسی‌تر، پژوهش‌ها نشان می‌دهند که فرهنگ شهرت به رشد جامعه‌ای خودشیفته‌تر کمک می‌کند. کمتر کسی به اندازهٔ جین‌ ام. تواین [۲۴]، روان‌شناسی در دانشگاه دولتی سن دیگو و نویسندهٔ همه‌گیری خودشیفتگی [۲۵] (آرتیا بوکس) که در سال ۲۰۰۹ به چاپ رسید، در این خصوص کار کرده است. او در مقالهٔ سال ۲۰۱۳ خود می‌نویسد: «شواهد بسیاری نشان می‌دهند که نسل‌های کم‌سن‌تر جوانان نگاه‌های مثبت‌تری به خود دارند، ویژگی‌های شخصیتی خودشیفته‌تری را نشان می‌دهند و بیشتر متمرکز بر خویشتن هستند.» این دیدگاه نتیجهٔ برخی عوامل از جمله ذهنیتِ «خودت رو برسون به ستاره‌ها» و مقبولیتِ جهان شهرت در جامعهٔ ما است، جهانی که به گفتهٔ تواین «خودشیفتگی را به نمایش می‌گذارد.» در واقع، تواین بر این باور است که فرهنگ عمومی از خطوط قرمز عبور کرده و خودشیفتگی به عنوان امری مثبت تصور و تصویر می‌شود.

منصف باشیم، همه هم در خصوص میزان افزایش خودشیفتگی توافق ندارند. البته من معتقدم که این داده‌های همچنان درحال‌رشد، کاملاً قانع‌کننده‌اند؛ اما صرف‌نظر از بزرگی این پدیده، استلزامات آن می‌توانند حائز اهمیت باشند. برای مثال، شواهد نشان می‌دهند که جوان‌ها امروزه بیشتر مستحق مشغولیت‌های گروهی و اجتماعی هستند اما کمتر علاقه نشان می‌دهند. آن‌ها بیش از نسل‌های قبل، شوق پاداش‌های بیرونی، ‌مانند شهرت، ‌ثروت، قیافه و دارایی‌های مادی را دارند و کمتر به پاداش‌های درونی علاقه نشان می‌دهند. با این همه بسیاری از مطالعات نشان می‌دهند که تمرکز بر اهداف داخلی (مانند اجتماع، شخصیت، رشد و ارتباطات) رابطهٔ مثبتی با نشان‌گرهای سلامت روان دارند و جهت‌گیری به سمت اهداف زندگی بیرونی با کاهش حس سلامت مرتبط‌اند.

با این همه نباید تمام اتهامات را بر دوش جذابیت‌های آدم‌های معروف بگذاریم. مشکلات بزرگ‌تری داریم که باید حل شوند، مثلاً شکاف اقتصادی در سراسر جهان در حال رشد است. گینس شاید آدم نامتعادلی باشد اما شرایط اجتماعی و روانی‌ای که باعث می‌شوند فرهنگ شهرت چنین تأثیری داشته باشد را که او ایجاد نکرده است.

گویی ما در چرخه‌ای خودتداومی که سوختش شهرت است، اسیر شده‌ایم، این چرخه اینگونه کار می‌کند: کاهش تحرک اجتماعی و ازبین‌رفتن گزینه‌های زندگی به رؤیاهای رو به‌ رشد دربارهٔ بخت و شهرت آدم‌های معروف منجر می‌شود. این نیز به نوبهٔ خود، قدرت و طمع شهرت را افزایش می‌دهد که (شاید با نوعی تصمیم ناشی از خودشیفتگی رو به افزایش) موجب تمرکز بر انگیزه‌های بیرونی می‌شود، این تمرکز، شادی کمتر را در پی دارد و ذهن ما (و به طور عموم ذهن جامعه) را از فعالیت‌هایی مانند تحصیل و طرفداری از تحولات اجتماعی که احتمالاً تحرک اجتماعی را افزایش می‌دهند، منحرف می‌سازد.

گویا هم علاقه به آدم‌های معروف و هم تأثیرگذاری آن‌ها در حال شدت گرفتن است. لازم است به‌ شناختی بهتر از استلزامات بلندمدت‌تر چنین الگویی دست یابیم و مهم‌تر از همه، به شکل گروهی تلاش کنیم تا فرهنگ شهرت را در جایگاه مناسب و کاملاً شایستهٔ خود بنشانیم، یعنی در جایگاه یک سرگرمی مفرح.

تیموتی کافیلد استاد دانشکدهٔ حقوق و مدرسهٔ سلامت عمومی در دانشگاه آلبرتا است. این مقاله برگرفته شده است از «آیا گوینت پالترو همیشه اشتباه می‌کند؟ چطور آدم‌های معروف اکسیرهای سلامت، زیبایی و شادی را به ما می‌فروشند» [۲۶] که در ماه می‌توسط نشر بیکن به چاپ می‌رسد.
پی‌نوشت‌ها:
[1] Timothy Caulfield
[2] American Idol
برنامهٔ پرطرفدار تلویزیونی که از شبکه فاکس آمریکا پخش می‌شود و هدف آن کشف بهترین خواننده در این کشور بر اساس رأی بینندگان است.
[3] Mötley Crüe
[4] Shakespeare Sunday
[5] یک مدل پزشکی است که روی مراقبت‌های بهداشتی و درمانی به صورت منحصر به فرد تمرکز دارد- با تصمیمات، شیوه‌ها و یا محصولات پزشکی مناسب که به صورت اختصاصی برای هر فرد طراحی شده است.
[6] Jenny McCarthy
[7] Clean Cleanse
[8] Gwyneth Paltrow
[9] Karen Madsen
[10] Barack Obama
[11] Kim Kardashian
[12] Kanye West
[13] Karen Sternheimer
[14] Celebrity Culture and the American Dream
[15] World Happiness Report
[16] Pew Charitable Trusts
[17] “Pursuing the American Dream: Economic Mobility Across Generations”
[18] Erin Currier
[19] Stephen Duncombe
[20] Dream: Re-Imagining Progressive Politics in an Age of Fantasy / New Press, 2007
[21] Grace Kelly
[22] Joshua Gamson
[23] International Journal of Cultural Studies
[24] Jean M. Twenge
[25] The Narcissism Epidemic
[26] Is Gwyneth Paltrow Wrong About Everything? How the Famous Sell Us Elixirs of Health, Beauty

 

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد