من قهرمان هواپیمای آتاری‌ام!

به گزارش فناوری فرهنگی،زمانی «نوستالژی بازی» برای خودش کلی هیجان‌ داشت و ورق زدن دفتر خاطرات، خصوصا آن صفحه‌هایی که حسابی در ذهن‌مان کم‌رنگ شده بودند، پرطرفدار بود و حال می‌داد. اما از آن‌جا که قابلیت عجیبی در درآوردن شور همه چیز داریم؛ در عرض یکی دو سال، جوری شور نوستالژی بازی را هم درآوردیم که دیگر حتی دیدن صفحات کتاب فارسی اول ابتدایی، جامدادی‌های خفن قدیمی، دژ فضایی و آدامس خرسی هم حس نوستالژی‌مان را انگولک نمی‌کند. نوستالژی از آن دست چیزهایی است که نباید ترند بشود. با ترند کردن نوستالژی عملا گورش را می‌کنیم؛ اتفاقی که تقریبا برای تمام نوستالژی‌های ما افتاده یا دارد میافتد

نوستالژی از آن دست چیزهایی است که نباید ترند بشود. با ترند کردن نوستالژی عملا گورش را می‌کنیم.

اما از بین همه‌ی این نوستالژی‌ها که می‌روند یک بار دیگر در دل تاریخ دفن بشوند، آن‌هایی که ریخت و قیافه‌شان 8 بیتی، 16 بیتی و 32 بیتی بود، حساب‌شان از بقیه جداست. درباره‌ی بازی‌های کنسول‌های نسل‌ اول تا چهارم سخن می‌گویم. آتاری، NES، فامیکام، TV game، سگا و کنسول‌های دیگری که در این سه نسل عرضه شدند و خاطره‌شان قرار است برای همیشه در ذهن‌مان باقی بماند. همان‌ کنسول‌هایی که هرچقدر هم تلاش کنیم، شور نوستالژی‌شان درنمی‌آید.

امکان تجربه‌ی تمام این کنسول‌ها، آن‌هم در زمان مناسب، اتفاقی نیست که برای هرکسی افتاده باشد؛ به همین خاطر هم به آن‌هایی که بازی کردن برای‌شان ورای تفریحی زودگذر بود و با تمام وجودشان به بازی‌های ویدیویی، آن‌هم از همان نسل‌ اول دل داده بودند، می‌گویند «نسل طلایی بازی». برای این‌که خودت را از نسل طلایی بازی بدانی، همان‌هایی که الفبای بازی کردن را حفظ کرده‌اند، باید سی و چند ساله باشی و معنی و مفهوم کش رفتن پول از جیب پدر و خیمه زدن در کلوب محل را با دل و جان بفهمی. باید بدانی نگاه کردن به بازی بقیه‌ی بچه‌ها از پشت ویترین مغازه، آن‌هم در سرمای زمستان یعنی چه و پیدا کردن دفترچه‌ی راهنمای فیتالیتی‌های «مورتال کامبت3» چه حالی دارد.

Atari-2600-Wood2

همه‌ی این‌ها را گفتم که به چه برسم؟ به این‌که دوره و زمانه برای من و آن‌هایی که می‌دانند «مگناوکس ادیسه» چیست، «کنترا» را با فقط یک جان تمام کردن چقدر سخت است و «دیک تریسی» در زمان خودش گرافیکی بهتر از «کرایسیس» داشت(!) خیلی سخت شده. نه این‌که حال و روز صنعت بازی بد باشد؛ نه. اتفاقا حال این روزهای بازی و بازی‌سازی خیلی هم خوب است و با فاصله بقیه‌ی رسانه‌ها را پشت‌سر گذاشته. اما این وسط شکافی ایجاد شده که می‌رود نسل طلایی را با بازی و بازی کردن بیگانه کند.

وقتی حجم جزییات و ریزه‌کاری‌ها از میزانی منطقی بالاتر می‌زند، حتی اگر با تلسکوپ هم به جان بازی بیافتی، باز هم نمی‌توانی همه چیز را ببینی.

همه‌ی این‌ها از جایی شروع شد که تلاش برای رسیدن به رئالیسم جادویی در بازی‌ها، همه‌ی استانداردها را تغییر داد. تلاشی که خیلی خوب هم پیش‌ رفته و موتورهای بازی‌سازی مرز بین واقعیت و خیال طراحان بازی را باریک‌تر از هر زمان دیگری کرده‌اند. اما حالا حجم جزییات آن‌قدر بالا رفته که تمرکز روی روند بازی را دشوارتر از هر زمان دیگری کرده است. خیلی‌ها دوست دارند وقتی بازی می‌کنند همه چیز را ببینند و هر آن‌چه سازنده‌های بازی برای‌شان تدارک دیده‌اند را به عمیق‌ترین شکل ممکن، درک کنند. وقتی هم که حجم جزییات و ریزه‌کاری‌ها از میزانی منطقی بالاتر می‌زند، حتی اگر با تلسکوپ هم به جان بازی بیافتی، باز هم نمی‌توانی همه چیز را ببینی و همیشه پیش خودت فکر می‌کنی از هر بازی بخش‌هایی مانده که آن‌طور که باید تجربه‌شان نکردی و از قلم افتاده‌اند. نسل طلایی اگر نتواند ته بازی‌ها را دربیاورد، سراغ تجربه‌شان نمی‌رود. به‌همین خاطر هم هست که برای من و خیلی از همه دوره‌ای‌هایم دیگر دل و دماغی برای بازی کردن باقی نمانده و در طول سال کم پیش می‌آید که یک بازی را از ابتدا تا انتها، آن‌جوری که خودمان دل‌مان می‌خواهد تجربه کنیم.

امیدوارم با عرضه‌ی بازی‌های مستقل بیش‌تر، همان بازی‌هایی که رسیدن به سطح رئالیسم جادویی تنها هدف از ساخته شدن‌شان نیست، بتوانم چند سالی بیش‌تر بازی کنم و هم‌چنان خودم را گیمر بنامم. خداحافظی با بازی و بازی کردن برای ما خیلی سخت است؛ برای مایی که قهرمان‌های هواپیمای آتاری هستیم!

منبع: دیجی کالا

 

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد