اژدهای چین چگونه دوباره زنده شد؟ از تغییرات حقوقی تا کارآفرینی و اشتغال زایی در چین معاصر –

به گزارش فناوری فرهنگی، چین، این اژدهای تاریخی، دوباره زنده شده است. هرچه پیش می‌رویم، توجه محققان بیشتری در جهان به الگوی توسعۀ جامعۀ چین جلب می‌شود.

چین، این اژدهای تاریخی، دوباره زنده شده است. هرچه پیش می‌رویم، توجه محققان بیشتری در جهان به الگوی توسعۀ جامعۀ چین جلب می‌شود. اما این اژدهای تاریخی چگونه موفق شد در بازۀ زمانی تقریبا کوتاهی شراره‌های آتش اقتصادی خود را به سراسر دنیا بپراکند؟

الگوی توسعۀ چین هرچه باشد، یک الگوی نسبتا منحصر به فرد است. در سلسله یادداشت های آتی تلاش می شود نقش یکی از مهم‌ترین عوامل یعنی تغییرات حقوقی (به خصوص تغییرات الگوی مالکیت) در پیشرفت اقتصادی این کشور مورد بررسی قرار گیرد. این پیشرفت اقتصادی چشمگیر از طریق کارآفرینی و اشتغال زایی گسترده در روستاها و شهرهای چین میسر شد. مطالعۀ حاضر، ما را با تجربۀ اخیر یک جامعۀ در حال توسعۀ موفق در به کارگیری جمعیت بزرگ نیروی انسانی آشنا می‌سازد.

مالکیت، یک نهاد اجتماعی است. از قرن نوزدهم که افکار و جنبش‌های سوسیالیستی پا گرفتند تاکنون کم‌وکیف مالکیت خصوصی در یک جامعه، یک بحث دامنه‌دار میان اندیشمندان و سیاستمداران بوده است. آیا می‌توان مالکیت خصوصی را کاملا کنار گذاشت؟ فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و تغییر تدریجی رویکرد چین نشان داد که گویا واقعیت از نظریه‌های رهایی‌بخش نیرومندتر و مقاوم‌تر است. حتی اگر حکومت چین هنوز خود را یک نظام سوسیالیستی معرفی نماید، برای همه آشکار است که چین در سه دهۀ اخیر تغییرات اساسی در زمینۀ حقوق مالکیت تجربه کرده است. شواهد بسیاری از رشد اقتصادی چین و مسائل و مشکلات پیرامون آن می‌توان ارائه کرد. به عنوان نمونه به رغم قانون‌گذاری و مقررات اخیر برای حمایت از حقوق صاحب‌خانه‌ها در فرآیند شهری شدن، اخراج اجباری (forced eviction) یکی از غالب‌ترین علل خشونت در چین معاصر است. ساکنان شهرهای چین برای حمایت از حقوق مالکیت خود از رسانه‌های جدید استفاده می‌کنند تا گفتمان‌های بدیلی دربارۀ قانون در فرآیند شهری‌شدن تولید کنند. توسعۀ شهری در چین در دهۀ ۱۹۹۰ شتاب گرفت که منجر به رشد بی‌مهار در بخش مالکیت خصوصی در بسیاری از شهرها شده است. طبق گفتۀ ادارۀ ملی آمار چین (China’s National Bureau of Statistics)، حجم و قیمت متوسط معاملات ملکی بین سال‌های ۱۹۹۹ و ۲۰۰۵ به ترتیب ۲۸۰ و ۵۴ درصد افزایش داشتند.

در چین پیش از اصلاحات، سیاست‌گذاری‌ها و برنامه‌های توسعه قرار بود توسط حکومت مرکزی از نوع نظام شوروی انجام شود. در دورۀ مائو مالکیت خصوصی با تصمیم‌گیری تمرکزگرا و اقتدارگرا جایگزین شد. در آن زمان که اولین برنامۀ توسعۀ پنج سالۀ چین در ۱۹۵۲ اجرا می‌شد، ملی‌سازی و اصلاحات ارضی ابزارهای موثری برای بسیج و تخصیص منابع شده بودند. چین تحت نظر مائو سه تغییر نظام‌مند قابل ذکر را تجربه کرد. یکم، جمعی‌سازی کشاورزی (collectivization of agriculture) در دهۀ ۱۹۵۰ و ملی‌سازی صنایع تولیدی و استخراجی کلیدی بود. دوم، جهش بزرگ به جلو (Great Leap Forward) بود، تلاشی در سال‌های ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۰ جهت به کار بردن کنترل حکومت بر اقتصاد برای تولید منافع صنعتی ورای آنچه توسط هر نوع نظام بازاری می‌توانست تولید شود. سوم، انقلاب فرهنگی بود.

چین از زمان اصلاحات و باز کردن درها به سوی جهان بیرون در ۱۹۷۸، به توسعۀ اجتماعی و اقتصادی عظیمی دست یافته و نرخ رشد بالایی را تجربه کرده است. تولید ناخالص داخلی از ۱۹۷۸ تا ۲۰۰۳ سالانه ۹٫۳ درصد رشد داشته است. در شرایط جهانی شدن و بازار باز، چین با موفقیت در برابر شوک‌های خارجی گوناگون ایستادگی کرده و یکی از کاراترین اقتصادها را داشته است. پیش از دهه‌های اخیر، در چین تفکیک نهادی (دولت، خانواده و بازار) وجود نداشت یا بسیار ضعیف بود و در آخرین دهه‌های قرن بیستم و آغاز قرن بیست‌ویکم آنچه موجب رشد اقتصادی‌اش شده، تفکیک نهادی است که ایجاد کرده‌اند. دولت آگاهانه در حال انجام یک کار نسبتا متناقض‌نما بوده است، به طوری که با سیاست‌های خود نهاد بازار را متولد می‌کند و آن را آن‌قدر بزرگ می‌سازد تا سرانجام بر خودش مسلط می‌شود یا حداقل نسبت به دولت به استقلال دست می‌یابد.

واکنش چین به جهانی‌شدن در رابطه با تغییرات نظام جهانی شکل گرفته است. پس از اینکه در ۱۹۴۹ چین نو تاسیس شد، ارتباط کشور با جهان خارج، مخصوصا ملل پیشرفتۀ اقتصادی، محدود و مختصر شد. حکومت کمونیست در داخل، همه را به خوداتکایی اقتصادی دعوت می‌کرد و در عرصۀ بین‌الملل به دنبال پشتیبانی مادی و ایدئولوژیک گرفتن و دادن به دیگر ملل کمونیست بود. ارتباط با بقیۀ جهان محدود بود، به طوری که چین درهای خود را به روی غرب بست. پس از شروع اصلاحات اقتصادی در ۱۹۷۸ درها باز شد. در این زمان، حکومت چین دریافت که خوداتکایی اقتصادی برای تامین توسعۀ اقتصادی چین کافی نیست. رهبران چین هدف خود را تبدیل چین به یک ملت پیشرفتۀ اقتصادی در نظر گرفتند و این کار را از طریق چهار مدرنیزاسیون (به تعبیر خودشان) میسر می‌دانستند: مدرن‌سازی صنعت، کشاورزی، دفاع ملی و علم و فناوری. آنها ضرورتا نیاز داشتند که ارتباطات چین را با ملل پیشرفتۀ غربی گسترش دهند. رهبران چین همچنین به جنبش ضدجهانی‌شدن توجه داشته‌اند و روابط نابرابر میان ملل در ساختارها و ایدئولوژی‌های اقتصادی تحمیلی غرب را سخنورانه مورد سرزنش قرار داده‌اند. برخی نظریه‌پردازان در چین، جهانی‌شدن را در چارجوب مارکسی تبیین نموده و مدعی شده‌اند که جهانی شدن ذاتا نتیجۀ گسترش جهانی سرمایه و تجاری‌شدن است. رهبران چین به نظر می‌رسد در رویکردشان به جهانی‌شدن، جنبه‌های مختلف نظریه‌ها را با هم ترکیب کردند، بر خلاف این باور عام که حکومت کمونیست به طور جزم‌اندیشانه‌ای به یک دیدگاه ایدئولوژیک واحد می‌چسبد.

منبع: بردار

کانال-1-300x74

 

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد