به گزارش فناوری فرهنگی،این متن حاصل مصاحبه با ایشان درباره استفاده از دانش اسطورهشناسی در تولیدات سینمایی است. بخش اول پیرامون کاربرد اسطوره در هنر و به ویژه سینما به طور کلی و به طور خاص در ایران بود. در ادامه بخش دوم آن را می خوانید:
با توجه به آسیبشناسیای که از کاربرد اسطوره در فیلم در ایران داشتید، چه راهحل و راهکاری پیشنهاد میکنید؟
به نظر من، بحث درباره اسطوره که گفتم اساساً بحثی بینامتنی و بینافرهنگی است، باید در سیاستگذاریهای کلان علوم انسانی در دانشگاهها در حوزههای مختلف جدی گرفته شود تا از این طریق متخصصانی تربیت شوند و هریک به طور تخصصی به بخشی یا اجزایی از این پدیدهی وسیع و مستمر بپردازند.
ما به جای به پرسش درآوردن پدیدهها، آنها را در پاسخهایی کلیشهای محکوم کردهایم. این نگاه باید از پدیدهای به نام اسطوره دستکم در دانشگاه و فضاهای علمی رخت برچیند. منابع لازم باید هم ترجمه شوند و هم تولید شوند. مواد اسطورهای را نه در شکل بازروایی یا بازنمایی آن، بلکه در مشروط ساختنشان به علم توضیح دهیم.
حتماً باید بر کاربرد میانرشتهای بودنش تکیه کنیم. باید این مقوله را به صورت بینافرهنگی درک کنیم و ازاینرو در تعامل با فرهنگهای دیگر خود را قرار دهیم. باید میان پدیدهی اسطوره و حوزه پدیداری اسطورهها تفاوت قائل شویم. آن را پدیدهای فرازبانی در نظر گیریم که صرفاً به داستان و روایت و … تعلق ندارد و موضوع ذهن و تفکر است.
روششناسیهای مختلف در ارتباط با آن را در حوزههای گوناگون باید به طور علمی به جریان اندازیم و… وقتی چنین مسیری را به جریان انداختیم، کاربرد آن خود به خود ممکن میشود. حال میتوانید بپرسید نتیجهی این رویکرد برای فرهنگ امروزی ما به طور ملموس چه خواهد بود؟
استحکام و باززایی هویت
به نظر من نتیجهی آن چیزی سریع و کاملاً ملموس نخواهد بود. نتیجه به استحکام و باززایی هویت ما خواهد انجامید. به ویژه در جهانی که ما به جهت سرعت تکنولوژی روزبهروز سنگر دفاعی خود را که همان هویت فرهنگیمان است از دست میدهیم.
طرح این مسائل مشخص میسازد که مسئله اصلی شناخت و بازتولید «ماهیت و یا ذات خویشتن» از دالانهای علم ممکن میگذرد. در این تعبیر ما صرفاً تمدن و فرهنگمان را مصرف نمیکنیم، بلکه آن را تولید و تکثیر میکنیم. اگر همراه با ریکور، فیلسوف معاصر شویم هویت امری روایی و بافتاری است و تحقق معرفت و آگاهی به خویشتن در پیوند با جامعه و ارتباط افراد آن جامعه از طریق روایت ممکن میشود.
به گمانم اسطوره و ویژگیهای آن، چه از لحاظ شناختی و چه در دادههای تاریخی، میتواند بسیار هویتبخش و در باززایی هویت فرهنگی ما نقشآفرین باشد. اگر این تولید و تکثیر ناشی از تحولات نظری-انتقادی و علمی نباشد، میتواند حتی نتیجهی عکس بدهد.
اگر به پرسش آغازین برگردیم در رابطه با سینما و انیمیشن چگونه میتوانید این مباحث را تبیین کنید؟
اسطورهها و فرهنگ یونان و روم باستان از همان آغاز شکلگیری صنعت سینما در فیلمها به کار گرفته شد. کاربرد این موضوعات باعث باروری سنت فرهنگی آنها بوده است. به کارگیری چنین داستانهایی در فیلمها توسط فیلمسازها یا کاربرد آگاهانهی این دادهها در زمان معاصر برای برقراری اشتراکات فرهنگی است و یا ناخودآگاه در بازتاب دادن گرایشهای فرهنگی مؤثر بوده است.
بازنمایی این بنمایهها در فیلمها باعث انگیزش حس اشتراک جمعی است. نوعی وارد کردن «من» فردی به «ما» ی جمعی است که بنیادهای فرهنگی مشترکی با هم دارند. جهان تصویر شدهی باستان در چنین فیلمهایی تصویر گمشدهای را به نمایش درمیآورد که در آن تصاویر ذهنی ما را از طریق شخصیت، قهرمان و فضاهای بازسازی شده به هم نزدیک میکند. پس یکی از حوزههای مرتبط با رسانهی سینما حوزهی اسطوره از طریق ارتباط ایدهی داستانی است.
اما همانطور که در آغاز اشاره کردم، بحث ما در این خصوص هم در ایران با مشکلی جدی روبهروست. ما برای بازنماییهای فرهنگی خودمان هنوز مسیر درستی را طی نکردهایم. کدام موضوع یا داستان را میخواهیم بازنمایی کنیم؟ در فرهنگ غرب هم منابع کلاسیک بسیاری برای مجموعهی اسطورههایشان وجود دارد و هم مسیر علمی بسیار جدی مؤثری در دوران مدرن.
فرض کنیم مضمون یکی از داستانهای شاهنامه را بخواهیم بازنمایی کنیم، فضای تصویری آن را در چه دورانی قرار دهیم؟ مثلاً شهری که میخواهیم نمایش دهیم یا ابزار و آلات مختلف یا البسه و غذای افراد داستان را که اجزای مهم این بازنمایی است بر بنیاد چه تحقیقاتی میخواهیم نمایش دهیم.
در نظر بگیرید، کارگردان یا فیلمنامهنویسی با توجه به برخی شواهد بر این نظر است از آنجا که شاهنامه خود نوعی ردپایی از دوران اشکانیان را در خود دارد، فضا را در زمان اشکانیان تصویر میکند. حال باید ببینیم آیا از لحاظ تاریخی مطالعات رشتههای باستانشناسی و تاریخمان در دستهبندی و ردهبندی چنین اجزایی چه نتایجی ارائه کردهاند؟ آیا ما دانشنامه یا مقالات و کتابهایی در زمینهی غذای دوران اشکانیان، پوشش آن دوران، ویژگیهای جنگی و … داریم؟ تا بر این اساس تصویری از آن را ارائه کنیم.
این سادهترین کاربرد مضمون در سینماست و میبینید با چه مشکلاتی روبهرو میشویم. حال بحث من در مورد اسطوره در سینما تازه دربارهی تأثیر مطالعات نظری و اسطورهشناسی در آن است.
میتوانید در این خصوص بیشتر توضیح دهید؟
یکی از دلایل موفقیت صنعت مدرن سینما و انیمیشن در آمریکا، وجود پیوندی است که اخیراً میان ساختار اسطورهای و سینما برقرار شده است. حلقهی نخست این پیوند با کشف ساختار مشترک داستانهای اسطورهای توسط جوزف کمبل اسطورهشناس برجستهی آمریکایی قرن بیستم شکل گرفت. او شباهت تمام داستانها را ناشی از تکرار الگویی واحد میداند که در مراسم گذار و آئینهای تشرف نیز قابل مشاهده است.
با توجه به این نظریه، تمام داستانهای اسطورهای، قهرمانی دارند که مقاطعی از سه مرحلهی عزیمت (جدایی)، تشرف و بازگشت را در طی سفر خود تجربه میکند. شباهت مراحل سفر قهرمان به ساختارِ سه قسمتی فیلمنامه (طرح کهن ارسطویی) باعث شد تا کریستوفر ووگلر تحلیلگر حرفهای سینمای هالیوود، از آن در کتاب خود با عنوان سفر نویسنده به عنوان الگویی برای فیلمنامهنویسی استفاده کند. ووگلر در مورد نظریهی کمبل میگوید کمبل با مطالعهی اسطورههای جهانی قهرمان، کشف کرد که همهی آنها در اساس داستان واحدی هستند که با تنوعی نامحدود تا ابد بازگو میشوند. وی دریافت که هر نوع داستانگویی، آگاهانه یا ناخودآگاه، از الگوهای کهن اسطورهای پیروی میکند.
او با اصلاحاتی که در الگوی سفر قهرمان اعمال کرد، این نظریه را به الگویی برای ارزیابی و نوشتن فیلمنامه مبدل ساخت. ووگلر در این اثر مراحل سفر اسطورهای قهرمان را به منظور پیادهسازی بر روی ساختار سه قسمتی فیلمنامه با تغییراتی به دوازده مرحله تبدیل کرد و کارکرد هریک از این مراحل را با مثالهایی از فیلمهای متعدد سینمایی توضیح داد و شخصیتهای کهنالگویی موجود در سفر اسطورهای قهرمان را به هفت تیپ شخصیتی تقسیم کرده است که هرکدام کارکردی جداگانه در داستان دارند.
میبینیم که چنین تغییر رویکردی از کاربرد مضامین داستانهای اسطورهای به شناسایی ساختار داستانهای اسطورهای بر اساس نظریههای اسطورهشناسی تأثیر کاملاً متفاوتی در ساخت فیلم ایجاد کرده است. ووگلر با پیادهسازی الگوی سفر نویسنده بر روی فیلمهای تایتانیک، داستان عامهپسند، جنگ ستارگان و شیر شاه استفاده از الگوی اسطورهای را برای تحلیل فیلم به نحوی عملی نشان داد.
در حقیقت این اثر، راهنمای آموزشی برای یافتن آزمونها و چالشهای مراحل سفر قهرمان در تجربهی داستاننویسی یا فیلمنامهنویسی است. درواقع این کتاب، هم تفسیری بر ایدهی سفر قهرمان بود و هم تحقیقی دربارهی چگونگی تأثیر آزمونها و چالشهای قهرمانان اسطورهای در تجربهی روزمرهی نویسنده. بر این اساس، سینما و انیمیشن رسانهای بسیار مناسب برای بازتولید هویت از طریق شناخت سازوکار و ساختار اسطورههاست.
برای نمونه همین الگوی قهرمان را میتوان از نظریهپردازان دیگری درباره ساختار داستانهای اسطورهای گرفت. یکی دیگر از آنان ولادیمیر پروپ است که پس از تجزیهوتحلیل صدها قصهی پریانی روسی، عنصر سازندهی داستانها را بر اساس خویشکاری شناسایی کرد و ۳۱ خویشکاری یا کارکرد را برای شخصیتهای داستان تعریف کرد. برای نمونه قهرمان، شاهدخت، تازنده، فرستنده، بخشنده، یار و یاور، شیاد یا قهرمان دروغین .
اساساً خویشکاری، همان نقش یا فونکسیونهایی در داستانهای پریانی یا اسطورهای هستند که در جریان کنش آنان در پیوند با معنایی که در کل داستان ایجاد میکنند، مسیر داستان را از آسیب یا فقدانی به بهبود یا دستاورد جلو میبرند. نوتروپ فرای، منتقد ادبی معاصر نیز در مطالعات نقد ادبی خود به جای اصطلاح فونکسیون یا خویشکاری، اصطلاح وجه (mode) را مطرح میکند.
۵ وجه از داستانهای خیالی یا پریانی
او ۵ وجه از داستانهای خیالی یا پریانی را مطرح میکند، ۱- وجه اسطورهای: قهرمان در آن نسبت به دیگر آدمیان و محیط خود برتر است، او برین-قهرمان یا خداست، ۲- وجه رمانس: قهرمان در آن فرد ممتاز و باشکوه ولی میرایی است، مثل بت من یا ایندیانا جونز ۳- وجه میمیتیک عالی: قهرمان در آن نسبت به دیگر آدمیان خاص و ممتاز است، اما نسبت به محیطش نه، ۴- وجه میمیتک اسفل: که در آن قهرمان خاص و ممتاز است اما نه نسبت به دیگر آدمیان و یا محیط خود، او یکی از ماست، ۵- وجه کنایی: یک ضدقهرمان حتی پستتر از ما در قدرت و هوش.
شناخت چنین مباحث نظری است که به جای اقتباس مضامین سردستی از منابعی چون شاهنامه به فیلمنامهنویس امکان میدهد بر اساس شناخت ساختار اسطورهها، کاراکترهای جدید و معاصری بسته به فضای اجتماعی بسازد. بنابراین با توجه به شناخت مباحث نظری درباره اسطوره میتوان متناسب با زمان روایتی تازه خلق کرد.
حال اگر بپرسید چرا این الگو باید بر اساس ساختارها باشد، پاسخ میدهم چون این ساختارها فرهنگی هستند و به طور ناخودآگاه در آگاهی ما وجود دارند، بازتولید روایت بر این بنیاد، همان ایجاد حس انگیزش جمعی و همان هویت بخشی یاد شده است.
بر این اساس، ما کهنالگوهایی که طی تاریخ و فرهنگ به شکل تصاویر اسطورهای باورها و آئینهای ما را شکل دادهاند، به شکلی تازه بازنمایی میکنیم. درست به همین جهت ساختار بنیادین نبرد خیر و شر را از طریق روایت برای انگیزش حس به صورت پیامی اخلاقی نیز بازتولید میشود. این برای فرهنگ امری ضروری است.
منبع:بردار