به گزارش فناوری فرهنگی، نام فیلم: خیزش شوالیۀ تاریکی – محصول سال ۲۰۱۲ – قسمت سوم از سهگانۀ شوالیۀ تاریکی
کارگردان: کریستوفر نولان
خلاصۀ داستان
با «خیزش شوالیۀ تاریکی» سهگانۀ بتمن کامل میشود و روایت کریستوفر نولان از این ابرقهرمان دنیای کمیک در یک نقطۀ اوج فراموشنشدنی به پایان میرسد. هشت سال از ماجرای جوکر و آشوبی که او در شهر گاتهام ایجاد کرده بود میگذرد و اکنون شهر، به ظاهر در امن و امان است و پلیسها جز پیگیری چند قانونشکنی بیاهمیت و جرایم کوچک در گوشه و کنار شهر کار خاصی برای انجام دادن ندارند. اما زیر شهر، در تونلهای زیرزمینی آن، نقشههای گستردهای برای انقلابی بزرگ در حال اجراست. انجمن سایهها که در نخستین هجوم خود به گاتهام ناکام شده بود، این بار با سرکردهای جدید به نام بِین و نقشههایی پیچیدهتر و سنجیدهتر بازگشته است و در سایۀ غفلت و بیخبری شهر، کار خود را گام به گام پیش میبرد. حتی بتمن هم حریفشان نیست و به تنهایی نمیتواند مانع اجرای نقشههای آنها شود؛ شکست میخورد، سقوط میکند و از جریان حوادث کنار میرود. حقایق تلخی را که او و گوردون سالها پیش، به امید برقراری نظم و آرامشِ مردم پنهان نگه داشته بودند نیز افشا میشود و آشوب و بحران بزرگ سراسر شهر را فرامیگیرد. بعد از سقوط بتمن دیگر کسی سد راه بین نیست و او همۀ شخصیتهای مثبت را یا مثل گورودن کنار میزند یا مثل فاکس مجبور به تسلیم میکند.
بین، هماوردی برای بتمن
در داستان این فیلم، شخصیتهای زیادی نقشآفرینی میکنند اما خط اصلی آن رویارویی بتمن و بین است که یکی برای نجات شهر و دیگری به هدف نابودی کامل آن، داشتههای خود را به میان میآورند؛ درست همان خط داستانیای که در کمیک «رویارویی بتمن و بین» نیز وجود دارد. اما خود شخصیت بین نخستین بار در قسمت اول کمیک «بتمن: انتقام بین» (سال ۱۹۹۳) معرفی شد و از همان ابتدا در فهرست رقبای اصلی بتمن جای گرفت. در فیلم گفته میشود که او در سیاهچالی قدیمی متولد شده و سالهای کودکی و نوجوانی را در همین زندان گذرانده است. بعدها، پس از حملۀ انجمن سایهها به زندان، او آزاد میشود و به انجمن میپیوندد. اما رازاگول، نگران از احتمال بیداری شیطان خفته و نفرتزدۀ درون بین، او را از انجمن طرد میکند. در کمیک، ماجرا به کلی متفاوت است. البته آنجا هم بین مدتی به زندان میافتد؛ همانجاست که او کتابهای زیادی میخواند و فکر خود را غنی میکند؛ تمرینات ورزشی را با جدیت پی میگیرد و فنون مبارزۀ تنبهتن را نیز در باشگاه زندان میآموزد. در کمیک به چیزی دربارۀ بین اشاره میشود که در فیلم بسیار کمرنگ است و آن تنهایی عمیقی است که این شخصیت احساس میکند. اما این احساس تنهایی را بعدها به بین اضافه کردند و ایدههای اولیه برای خلق این شخصیت فقط سه چیز بود: مردی بسیار نیرومند و بیرحم، بسیار باهوش و بااراده، و با گذشتهای پر رنج و درد که آثار این درد و رنج در جسم و روح او باقی مانده باشد. این درد و رنج به تجربیات و خاطرات او از زندان برمیگردد. پزشکان آنجا او را مثل موشی آزمایشگاهی به آزمایشگاه خودشان بردند و چند داروی خاص و عجیب را رویش آزمایش کردند. یکی از این داروها بر بین اثرات بدی گذاشت و او تا آستانۀ مرگ پیش رفت. پزشکان رهایش کردند تا از درد بمیرد، اما او درنهایت زنده ماند؛ بدنش نیز تغییراتی کرد و قدرت جسمانی وی چند برابر شد. بین، بتمن را شکست میدهد، کمرش را میشکند و او را در همان سیاهچالی که خودش زمانی در آنجا گرفتار بوده زندانی میکند. او کشتن بتمن را به بعد از نابودی گاتهام موکول میکند؛ زیرا میخواهد که بتمن نابودی شهرش را به چشم ببیند و از مشاهدۀ ناتوانی خود عذاب بکشد.
شخصیتهای دیگر داستان
اما به جز بین دو شخصیت جدید و متفاوت دیگر هم در ماجرای «خیزش شوالیۀ تاریکی» نقشآفرینی میکنند. یکی از آنها سلینا کایل است که ابتدا به عنوان یک سارق حرفهای معرفی میشود و حتی در ادامه بین را در اجرای نقشهاش یاری میدهد، اما بعد متأثر از درستکاری و شهامت اخلاقی بتمن و نیز علاقۀ شخصی به او، تغییر موضع میدهد و در نهایت برای نجات شهر گاتهام به کمک بتمن میرود. در دنیای کمیک سلینا یا همان زن گربهسان خیلی قدیمیتر از بین است و نخستین بار سال ۱۹۴۰ در قسمت اول کمیک «بتمن» حضور پیدا کرد. برای نزدیک به پنج دهه او معمولاً نقش منفی قصهها بود، اما از اوایل دهۀ نود میلادی تغییراتی در شخصیتش ایجاد کردند و او به یک ضدقهرمان تبدیل شد؛ «کسی که کارهای نادرست را برای تحقق اهداف درست انجام میدهد». در فیلم، سلینا از تجربیات تلخ زندگی و فقر و محرومیتی که از کودکی و نوجوانی با آن مواجه بود، به این باور رسیده که جهان شبیه به جنگلی است که قویترها به راحتی ضعیفترها را میخورند و این وسط ایرادی ندارد که ضعیفترها چیزی از قویترها بدزدند یا اگر فرصتی پیش آمد فریبشان دهند. در ادامۀ فیلم، زمانی که او میان رفتن و پشتکردن به گاتهام یا ماندن در شهر و کمک به بتمن، دومی را انتخاب میکند، باز هم همین باور را دارد و چیزی در او تغییر نکرده است، اما میبیند که در این جنگل گاهی آدمهای درستکاری هم پیدا میشوند که برای انجام کار درست از فداکاری و ازخودگذشتگی ابایی ندارند. همین انتخاب سلینا میان فرار یا ماندن، یکی از قویترین قسمتهای داستان است. او نیز مانند بتمن، چنانکه ویژگی قهرمان داستانهای اینچنینی است، به هدف مهار تهدید بزرگ، مواجهه با مرگ را میپذیرد و با مخاطرهای که آدمهای معمولی از آن میگریزند روبهرو میشود. شخصیت دیگر، میراندا تیت است که چهرۀ واقعی و اهداف پنهان او در انتهای داستان رو میشود؛ اینکه نامش تالیاست و دختر و تنها فرزند رازاگول و بعد از مرگ پدرش ریاست انجمن سایهها را در دست دارد و بین در واقع یکی از افراد او محسوب میشود. این غافلگیری و گرهگشایی یکی از نقاط اوج فیلم است. این شخصیت که برای اولین بار در سال ۱۹۷۱ میلادی در قسمت ۴۱۱ از مجموعۀ کمیکهای کارآگاهی حضور یافت، مانند پدرش به بازگرداندن تعادل به جهان معتقد است و به پیروی از آموزههای او، نابودی کامل شهر پر از گناه و جنایت گاتهام را برای ایجاد این تعادل ضروری میبیند. در کل، از مقایسۀ کمیک و فیلم به این نتیجه میرسیم که قسمت سوم از سهگانۀ شوالیۀ تاریکی، مانند دو قسمت قبلی به ایدههای اصلی کمیک وفادار است و چه در مضمون و محتوا و چه در شخصیتپردازی، تفاوت چشمگیری میان فیلم و کمیک وجود ندارد.
اسطوره و انتخاب مرگ
فیلیپ فرنچ در مقالهای در روزنامۀ گاردین (۲۲ جولای ۲۰۱۲) دورۀ تسلط بین بر گاتهام را با مقطعی از انقلاب فرانسه مقایسه میکند؛ هم به خاطر آشوب و ناامنی و بیثباتی که گوشهوکنار شهر را فرامیگیرد و هم برای حکومت وحشت که قدرت و ادارۀ امور را به نام مردم در دست دارد و نیز دادگاههایی که برای مجازات مقامات و ثروتمندان برپا میشود. این اشارۀ غیرمستقیم به انقلاب فرانسه، در چیزهایی مثل شورش فرودستان بر فرادستان و بیرحمی طبقات جامعه نسبت به یکدیگر، یا حتی شکستن در زندانها و آزادکردن زندانیان نیز وجود دارد. همچنین در داستان فیلم با موضوع انرژی هستهای و مسئلۀ مالکیت آن هم سروکار داریم؛ اینکه از نگاه سازندگان فیلم، چنین چیزی در دست آدمهای درستکاری مانند بروس وین و لوشس فاکس برای کمک به بشریت به کار میرود و منبعی برای انرژی پاک محسوب میشود، اما اگر در اختیار دشمنان مخوف و بدذات آنها قرار بگیرد میتواند چون سلاحی مرگبار عمل کند و همه چیز و همه کس را به نابودی بکشاند.
بروس وین که در شروع این قسمت از داستان انزوا و تنهایی را برگزیده است، بعد از زمینگیر شدن گوردون، با تلنگر یکی از پلیسهای جوان شهر (رابین) دوباره لباس بتمن را به تن میکند و وظایفی را که در گذشته برای خود تعریف کرده و به آنها متعهد شده دوباره به عهده میگیرد. او چه در مبارزه و چه حتی در شکست، ثبات اخلاقی و ارادۀ راسخی از خود نشان میدهد، و همین دو ویژگی است که درنهایت باعث نجات شهر میشود. او مانند بسیاری از خدایان اساطیری، در جایی از داستان خود شکست میخورد و سقوط میکند (مرگ ایزد)، اما دوباره خود را بازمییابد (زندگی مجدد) و با نیرو و انگیزهای بیشتر، برای نبرد بعدی به صحنه برمیگردد. از این حیث، خط اصلی داستان و سیر سقوط و خیزش دوبارۀ بتمن و تقابل اول و دوم او با بین به جهان قصههای اساطیری تعلق دارد. بازگشت او خیر و برکت را بار دیگر به شهر برمیگرداند و از نابودی آن جلوگیری میکند. بهای این برکتبخشی و نجات، زندگی اوست و او آگاهانه و با کمال میل این بها را میپردازد. آنجا که سلینا هنگام فرار از شهر در آستانۀ انفجار اتمی به او میگوید: «همراه من بیا، خودت را نجات بده، تو به این مردم چیزی بدهکار نیستی، تو به آنها همه چیز دادهای!» و بتمن پاسخ میدهد: «نه همه چیز، نه هنوز!»؛ منظور او زندگیاش بود. در واقع این جای فیلم او به همان انتخابی اشاره میکند که اسطورهها در حیاتشان با آن مواجه میشوند: فدا کردن کامل خود برای حفظ چیزی باارزش…
مرتضی میرحسینی
منبع: خانه پی نمای ایران