به گزارش فناوری فرهنگی، اشاره: علوم انسانی در کشور ما همواره با اتهام نادقیق «غیرکاربردی بودن» مواجه بوده است. رفع اتهام اصحاب علوم انسانی به این تفهیم اتهام، طیفی از پاسخها را در پی داشته است؛ درحالیکه برخی از اساتید به انکار همهجانبه و رد قطعی این اتهام همت گماردهاند؛ برخی دیگر نیز همچون نعمتاله فاضلی اتفاقا بر تثبیت رویههای نظری و تقویت گفتمان کارکرد علوم انسانی (در مقابل کاربرد) اصرار ورزیدهاند.
اینک در دهه چهارم نظام نوین کشور، سازمانها و دستگاههای علم و علوم انسانی کشور، خود را مقابل یک پرسش اساسی قرار دادهاند: ارتباط علم و به خصوص علوم انسانی مستعمل، با جامعهای که از فرط تحمل تغییرات جهانی، گاهی «جامعه گذار» و گاهی «رو به اضمحلال» خوانده شده است، چیست؟
ریشه کردن چنین پرسشی، منجر به تقویت گفتمان کاربرد علم و به طور مشخص بازتولید تِرم (اصطلاح) «کاربردیسازی علوم انسانی» در کشور شده است.
کاربردیسازی علوم انسانی؛ همان «حل مسائل جامعه از طریق علوم انسانی» یا به بیان دقیقتر «پیشبرنده علوم انسانی به سمت حل مسئلهای از جامعهای که در آن تولید میشود» است.
این گفتمان بیش از سه دهه است بر جهان و حدود پنج سال است که در کشور دستبهدست و نظربرنظر میشود و سطوح و حوزههای متعدد خود را یکبهیک آشکار میکند.
یکی از حوزههای کاربردیسازی علوم انسانی و اجتماعی، کاربردی است که در صنعت و برای تولید و اقتصاد یک جامعه میتواند داشته باشد. پیرامون چنین تعریفی، چندی است اخباری مبنی بر برگزاری همایشی در این زمینه به گوش میرسد.
همایش «ارتباط علوم انسانی، تولید و صنعت» که قرار است در پنجم و ششم اسفندماه سال جاری، نهتنها به کاربرد علوم انسانی در صنعت، بلکه خدمات متقابل علوم انسانی و صنعت بپردازد.
گفتوگوی پیش رو، درآمدی است بر این موضوع و بر ارتباط علوم انسانی و صنعت در جامعه. دکتر مهدی نزاکتی علیزاده، از جمله افرادی است که با وجود سمتهایی چون معاون منابع انسانی شرکت بهرهبرداری و تعمیراتی مپنا و مدیر آموزش و توسعه شرکت فنآوری آبهای عمیق؛ با اشراف به گفتمان علوم انسانی، به ارتباط علوم انسانی و صنعت نگاه میکند. رویکرد دوجانبه نزاکتی، این امکان را فراهم کرد تا مروری بر اهمیت ارتباط علوم انسانی و صنعت به انضمام آسیبهایی که فقدان این ارتباط برای کشور داشته است، داشته باشیم.
متن پیش رو، بخش اول گفتوگوی با مهدی نزاکتی، مدیر پروژه طرحهای منابع انسانی بنیاد (دانشگاه) امیرکبیر، است؛ که در ادامه میخوانید.
گفتوگوکننده: فاطمه مرتضوی
تخمین زمان مطالعه: ۹ دقیقه
وقتی از ارتباط علوم انسانی تولید و صنعت حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم؟ منظور از ارتباط این دو حوزه دانش چیست؟ و چرا باید در تلقیها و سیاستگذاریها برای این ارتباط اهمیت قائل شد؟
در ابتدا جا دارد از شما بابت پرداختن به این موضوع مهم کلان و استراتژیک تقدیر نمایم.
منظور از علوم انسانی کلیه حوزههای دانشی است که به نوعی با شناخت انسان و وضعیتش در جهان مرتبط است. افکار و امیال و رانههای وجودیش را در بستر تاریخ و زبان باز میشناسد. این شناخت میتواند در ساحت فردی یا جمعی باشد. علوم انسانی به لحاظ کاربردی بودن-پرداختن به امور جاری زندگی- در یک پیوستار قرار دارد، از علوم بنیادی مانند فلسفه و زبانشناسی گرفته تا علوم کاربردیتر مانند مدیریت یا روانشناسی صنعتی.
منظور از صنعت نیز حوزههای تکنیکال است که نتایج و دستاوردهای علوم مختلف-عموما علوم پایه تجربی و البته در ساحتی حتی علوم انسانی- را به محصولات قابل استفاده برای انسانها تبدیل میکند. این حوزه با مفاهیمی همچون مهندسی، تکنیک، فنآوری و .. مرتبط است.
این دو حوزه میتوانند دو حوزه دانشی در نظر گرفته شوند؛ ولی در سطحی دیگر نهادهای اجتماعی، مقررات و قوانین و نظامهای خاص خود را دارا هستند.
اما اینکه چرا بایستی به بحث ارتباط این دو حوزه به ویژه در شرایط کنونی که جامعه ما دچار محدودیتهای سیاسی و اقتصادی است توجه کرد؟
- حوزه علوم انسانی با مجموعه قابل توجهی دانشگاه و پژوهشگاه و دانشآموخته، ظرفیتی را در مملکت ایجاد کرده است که طبیعتا برای بکارگیری این انرژی بایستی فکر کرد. این حجم از انرژی فراتر از حدی است که تنها بخواهد برای پرداختن و تکمیل ظرفیتهای موجود خود، استفاده شود. به عبارتی اگر تمام دانشآموختگان رشتههای علوم انسانی-و البته در سایر حوزهها نیز این موضوع برقرار است- را برای تدریس در دانشگاهها و پژوهشکدهها استفاده کنیم باز هم ظرفیت مازاد در این خصوص وجود خواهد داشت. لذا بایستی این انرژی لبریزشده برای اصلاح و بهبود جامعه به کار گرفته شود.
- نهاد صنعت و مجموعههای وابسته به آن به جهت تمرکز بر حوزههای تکنیکی و عملیاتی از توان مهندسین برای اداره امورات خود بهره برده است. اما حوزههای تکنیکال برای ابزارسازی مناسب هستند؛ ولی برای حل مسائل انسانی بنگاهها و سازمانها یا موضوعات کلان اجتماعی راهکار چندانی پیش رو نمیگذارند لذا ظرفیتهای تکنیکال این علوم- از گسترش کمی واحدهای صنعتی گرفته تا تنوع بخشیدن در محصولات که عموما با الگوبرداری از نمونههای بیرونی انجام میشود- نوعی بنبست را تجربه میکند. برای برونرفت از این بنبست نیاز به گشودن فضای ذهنی، تغییر المانهای آگاهی یا به اصطلاح دقیقتر«شیفت پارادایم» هستیم.
تغییر پارادایم یا سامانه دانایی –چنانکه توماس کوهن یا میشل فوکو نشان دادهاند- بر مبنای شکاف میان حوزههای مختلف دانایی رخ میدهد و نابسندگی المانهای مختلف آگاهی در یک پارادایم لزوم تغییر، گسست و وارد شدن به فضای جدید پارادایمی را ایجاب میکند.
نابسندگی علوم تکنیکی برای حلوفصل مسائل اجتماعی باعث شده است که نوعی ابزارزدگی و تولید بدون محتوا رخ دهد؛ تولیداتی که اثرات اجتماعی، اخلاقی، انسانی و زیباییشناسانه آنها مورد بررسی قرار نمیگیرد و حتی تناسب میان محصول و سلیقه مصرفکننده در جامعه ما مورد دقت کافی نیست، لذا میبینیم محصولاتی عموما با تقلید از نمونههای خارجی تولید میشوند ولی در بازار ایران و فرهنگ مصرف ایرانی هضم و جذب نمیشوند. در این خصوص میتوان برخی انواع خودرو یا لوازم خانگی را مثال زد.
- از طرفی ما با نوعی هژمونی صنعت در ایران در طول سالهای پس از دولت سازندگی مواجه بودهایم که گویا تنها راه آبادانی و پیشرفت جامعه از مسیر صنعت و علوم تکنیکی جلو میرود و ما باید بیشترین سرمایهگذاری را در این بخشها داشته باشیم و البته به زودی مشخص شد که در برخی حوزهها به طور مثال سدسازی فراتر از نیاز و تناسب عمل کردهایم. موضوعی که حائز اهمیت است این است که متخصصین صنعت اساسا در خصوص مسائل کلانی مانند توسعه و نحوه رسیدن به آن یا تناسب ظرفیتهای اجتماعی-انسانی ایران با محصولات صنعتی و راهبردهای کلان اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی چندان آشنایی نداشته و بیشتر در سطح خرد ولی متمرکز که لازمه تولید محصولات صنعتی است، درگیر هستند. لذا واگذاری تصمیمات کلان اجتماعی یا تعیین راهبردها به افرادی که در علوم تکنیکال تبحر دارند نوعی عملکرد غیرتخصصی است که طبیعتا نتایج خوبی در بر نخواهد داشت.
- این افقگشاییها چه در ارتباط با مسائل کلان جامعه –ارتباط با اخلاق و ارزشها و مباحث زیباییشناسانه- و چه در سطح خرد در ارتباط با مسائل انسانی و سلایق مصرفکننده و چه در موضوع تصمیمگیریهای کلان اجتماعی در محدوده علوم انسانی است.
لطف میکنید برای روشنتر شدن بحث، چند نمونه جهانی موفق و ناموفق ارتباط علوم انسانی تولید و صنعت را بازگو کنید؟
قبل از آنکه به نمونههایی که فرمودید اشاره کنم؛ جا دارد به موضوع دیگری که در ارتباط با پروژه کاربردیسازی به نظرم اهمیت دارد و کمتر به آن توجه شده است، اشاره کنم. این موضوع به نظرم بایستی به موازات پروژه کاربردیسازی مطرح شود و با هم به جلو برود.
عنوانی که میتوانم برای این پروژه بگذارم «بینالمللیسازی» است. به گمان من پروژه بینالمللیسازی بایستی به موازات کاربردیسازی پیش رود و این دو پروژه میتوانند کمکهای شایانی به یکدیگر کنند. کاربردیسازی، نگاهی درونی به ساختارهای دانش و ایجاد ارتباط داخلی میان حوزههای دانش در داخل کشور دارد؛ اما به موازات این انسجام و ارتباط داخلی، نیاز به استفاده از تجربیات بینالمللی و بهروزسازی دانش در ارتباط با عرصههای جهانی و آموختن از تجربههای موفق و ناموفق بینالمللی است.
اگر کاربردیسازی پروژهای داخلی باشد؛ بینالمللیسازی پروژهای بیرونی است. این موضوع به تعریف دو مفهوم استراتژی و فرهنگ سازمانی، دو مفهومی که در عرصه مدیریت بسیار با اهمیت هستند، شباهت دارد. هر دو این مفاهیم بر انسجام و توانایی داخلی در عین توجه و انطباق با بازار و محیط تاکید دارند. به عبارتی اگر پروژهای برای توانمندسازی قوای داخلی تعریف میشود -که در اینجا کاربردیسازی است- به موازاتش بایستی طرحی برای انطباق با جهان و شرایط محیطی داشت -که در اینجا بینالمللی سازی است.
از سوی دیگر هم علوم انسانی مبنای بینالمللی دارد و هم صنعت توجه مداومی به تحولات جهانی دارند؛ ولی اتصال این دو با هم نیاز به آگاهی از مدلهای بینالمللی و تجربههای جهانی دارد. اصولا معتقدم پروژههای کلان داخلی در این وسعت وقتی نگاه به تجربههای جهانی نداشته باشد، تجربهای پرهزینه و اختراع چرخ از ابتداست. همچنین میتوان گفت که بینالمللیسازی ورودی پروژه کاربردیسازی است؛ چون میتواند مدلهای تجربهشده را وارد کند. در این خصوص البته کارها و مطالعاتی در بخشهای مختلف در حال انجام است، ولی اتصال این دو پروژه و پیشبرد آنها در کنار هم به نظرم اهمیت شایانی دارد.
موضوع دیگری که در اینجا قابل ذکر است، نگاهی است که به علوم انسانی در جوامع پیشرفته میشود و آن محلی برای خلق ایدههای نو است. واقعیت این است که به لحاظ ارتباط علوم انسانی با غنیترین منابع فکری، نظری و هنری انسانها سرچشمه جوشانی از ایدههای نو و خلاقانه است که به قول مجلهای استرالیایی در «جامعه دانشی» knowledge society علوم انسانی وظیفه خلق طرح و ایده را به عهده دارد و از این رو جزء حوزههای تحقیق و توسعهResearch & Development محسوب میشود.
اما در خصوص نمونههایی که فرمودید تجربههای بسیاری در این خصوص وجود دارد به عنوان نمونه چند مورد را در اینجا اشاره میکنم:
- انجمن فلسفه کاربردی SAP(The Society for Applied Philosophy)؛ که هم دارای مجله است و هم کنفرانس سالانه برگزار میکند. مقالات زیادی در ارتباط با کاربردیسازی فلسفه در مدیریت، روانشناسی، علوم سیاسی و… در این همایش ارائه میشود که نتایج آن در صنعت یا سایر ارگانها قابل استفاده است.
- انجمنفلسفه و تکنولوژی آلمان؛ که پس از جنگ جهانی دوم تشکیل شده و سالهاست کنفرانس و مجله و سایر برنامههای فرهنگی را اجرا میکند.
- مدرسه مدیریت شرکتهایی مانند زیمنس و بیامو؛ که دورههای مختلف تخصصی و مدیریتی را برگزار میکنند.
- حمایت و سرمایهگذاری بر روی پروژههای علوم انسانی توسط صنایع یا به طور مشترک میان دانشگاه و صنعت در دانشگاههای مختلف دنیا انجام میشود. به طور مثال دانشگاه ادینبورگ در انگلستان بر روی سایت خود اطلاعات جامعی در این خصوص دارد.
- انجام پروژههای کارآموزی تحت عنوان Internship در اکثر شرکتهای بزرگ دنیا مانند Alcon، Wells Fargo، Enterprise Holding و …. با شرایط خاصی قابل انجام است و کارآموزان بعضا از سراسر دنیا میتوانند در این دورهها شرکت نمایند.
- انجام پایاننامههای تحصیلی در مقاطع عالی نیز توسط شرکتهای بزرگ دنیا تعریف یا حمایت میشوند.
- بورسیههای تحصیلی که توسط برخی شرکتها در حوزه علوم انسانی به عنوان مسئولیت اجتماعی در مقاطع مختلف تحصیلی داده میشوند یا توسط موسسات واسط دریافت و پس از ارزیابی دانشجویان متقاضی به افراد دارای صلاحیت اعطا میشوند.
علت جدایی علوم انسانی و صنعت در ایران را در چه میبینید؟
به موضوع مهمی اشاره کردید؛ چون عدمبررسی و تحلیل علل عدمارتباط این دو حوزه و صرفا پرداختن به شرایطی برای ارتباط این دو حوزه کافی نخواهد بود و ممکن است در میانمدت مجددا علل عدمارتباط خود را بازتولید کرده و در ساحت جدیدی بروز و ظهور یابند. لذا تحلیل این علل اهمیت زیادی دارد.
در این خصوص چند مورد به نظرم میرسد؛ از جمله اینکه:
-
عدمآمادگی علوم انسانی:
علوم انسانی منحصر در محدودههای آکادمیک شده و از این محدوده فراتر نرفته است. حضور در جامعه حضوری پرخطر است، واقعیت این است که تدریس و نظریهپردازی در کلاسهای دانشگاهی کنشی سهلتر از حضور در محیطهای ناآشنا و بحث و ارتباط با متخصصین رشتههای دیگری است که چندان آشنا به مبانی علوم انسانی نیستند. بعضا از اساتید دانشگاهی شنیده میشود که مدیران و اهالی صنعت را به سطحینگری یا عدماطلاع از مبانی نظری بحثهای خود یا صرفا تبعیت از شرایط اقتصاد و خواست مشتری بدون نگاهی کلان به مسائل متهم میکنند؛ اما واقعیت این است که نظریهها باید توسط اساتید علوم انسانی، کاربردی و سطحبندی شود تا بتواند برای مخاطبین با تخصصهای مختلف قابل استفاده باشد. این سطحبندی به نوعی کار عبث برای اساتید علوم انسانی مطرح میشود که بیشتر مایلند هر چه بیشتر و عمیقتر و بر اساس آخرین نظریههای جهانی، موضوعات را تحلیل کنند. لذا تمایلی به ارتباط با محیطهای اجرایی و مهندسی ندارند. اما برای ایجاد تغییر در این فضا، لزوم این خطرکردن و خود را به دریا زدن برای دانشمندان علوم انسانی ضرورت دارد.
گرچه با نگاهی کوتاه حتی به نظریترین حوزههای علوم انسانی مانند فلسفه، میبینیم که عموما فلسفهها در مغربزمین پاسخی به وضعیت زمانه و گامی رو به جلو برای تغییر شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بوده است. لذا این آمادگی در اساتید علوم انسانی ما برای فکر کردن در زمین خود و تحلیل ساختارها و تجربههای موجود به ویژه در صنعت مورد نیاز جدی است.
-
خودبسندگی صنعت:
مدیران صنعتی به ویژه در دوران بعد از انقلاب به جهت حضور در شرایط سخت اقتصادی و تحریمهای بینالمللی و آثار و تبعات جنگ، به این نتیجه رسید اند که مسائل و مشکلات خود را به هر شکلی که میتوانند حلوفصل نمایند. البته این موضوع بیشتر برای آن قسمتی از صنعت ما که بخش عمده نیروی کار صنعت در آن مشغول به کار هستند شامل هولدینگهای صنعتی بزرگ مصداق دارد و کمتر مشمول استارتآپها و کاروکسبهای کوچک و متوسط با مالکیتهای شخصی میشود. ولی در هر صورت در این صنایع بزرگ قدیمی نهتنها به علوم انسانی که حتی به سایر علوم غیرعملیاتی (علومی که در حوزه تخصص اصلی سازمان نیستند) توجه جدی نمیشود و از این بابت برای واحدهایی که بایستی متخصص آن حوزه گذارده شود نیز بعضا از تخصصهای مهندسی استفاده میشود.
البته در حوزه صنعت، نگرشهای دیگری نیز وجود دارد که مانع از این ارتباط میشود از جمله غلبه شاخصهای کمی بر کیفی، غلبه شاخصهای کوتاهمدت بر میانمدت یا بلندمدت، غلبه نگاه نتیجهمحور بر فرآیندمحور که این موضوعات خود جای بحث مفصلتری دارد.
-
نبود نهادهای واسط و متخصصین بینرشتهای:
این نهادها که وظیفه اتصال میان شبکههای دانشی کشور را به عهده دارند و بخشی از آن در دولت و بخشی در حوزههای خصوصی یا غیردولتی حضور دارند، در جامعه ما رشد چندانی نداشته و نتوانستهاند در عرصه اجتماع نقشآفرینی کنند. همچنین متخصصین بینرشتهای که بتوانند زبان هر دو حوزه را بشناسند و انتقال دهند و رابط بین این فضاها باشند، زیاد وجود ندارند.
یکی از این نهادهای واسط، انجمنهای تخصصی میانرشتهای است که نهتنها تعداد قابل توجهی از آنها حتی وجود ندارند، بلکه آنهایی هم که هستند، نقشآفرینی چندانی ندارند.
-
مقررات و روالهای دستوپاگیر:
موضوع دیگری که در این جدایی و عدمهمکاری نهادهای دانشگاهی-پژوهشگاهی با صنعت وجود دارد، روالها و مقررات دستوپاگیر مراکز دانشگاهی و دولتی است که معمولا آنقدر زمانبر یا مبتنی بر ارزیابیهای خاص هستند که عموما برای صنایع راحتتر است تا با اساتید به طور شخصی یا با شرکتها و سازمانهای مشاورهای یا آموزشی خصوصی قرارداد منعقد کنند.
تسهیل کردن در روالها و مقررات موجود اگر با هدف ارتباط سریع و وسیع با صنعت باشد، ضرورت دارد.
برونرفت از هر یک موارد ذکر شده نیاز به تعریف راهکارها، نهادها و رسانههایی دارد که بایستی به جای خود به آن پرداخت.
ادامه دارد…
منبع: بردار