به گزارش فناوری فرهنگی،امکان ندارد کسی برای یک بار هم اسم «باربی» را نشنیده باشد. او عروسک آمریکایی است که تبدیل به نماد و سمبل فرهنگ امریکایی شده. «باربی» برای بسیاری از کودکان تمام زندگیشان شده است و هر جا میروند عروسکهای باربی را به عنوان دوست کوچک خود به همراه دارند. باربی با لباسهای رنگارنگ و پر زرق و برقش برای کودکان نوعی الگوی جهانی خیالی را خلق میکند که پر از زیبایی و لطافت است؛ لباسهایی که بچهها جذب و مسحور آن میمانند و همواره دوست دارند هر روزه خودشان را بیشتر از روز قبل شبیه او کنند. البته «متل» (Matel)؛ شرکت تولید کننده عروسک «باربی» برای این نماد حیات زیبا و نمادین آمریکایی، سنگ تمام گذاشته و برای عروسکهای باربی هزار و یک مدل مو، آرایش، حیوان خانگی، آپارتمان، اتاق مخصوص و لوازم شخصی طراحی و اجرا کرده است. این شده که «باربی» تمام زندگی، فکر و ذهن کودکان همه جای دنیا را تسخیر کرده است و به جرات میتوان گفت که «باربی» از سال ۱۹۵۹ شد همه دنیای کودکان جهان.
به نظر میرسد ما با یک اعوجاج مواجه هستیم؛ اعوجاجی که شاید بتوان آن را با عنوان «سندرم باربی» نامگذاری کرد. کودکانی شدیدا حساس، شیفته و وسواسی را در اطرافمان میبینیم که ذهنشان تماماً حول محور این نماد زیبایی، معصومیت و لطافت مدرنیزهشده و در عین حال کودکانه میگردد؛ کودکان دیگر «باربی» را صرفاً به عنوان اسباببازی در کنار خود ندارند، «باربی» از عروسک بودن فراتر رفته و گویی موجودی جاندار است و با بچهها نفس میکشد؛ برای بچهها او یک زندگی کامل دارد، حتی شاید کاملتر از زندگی واقعی خودشان! او در کنار بچهها به تفریح میرود، لباسهایش را بر اساس نوع مکانها، موقعیتها و مهمانیها تغییر میدهد، با اتومیبیل شخصیاش به هر جا که خواست میرود و به طور کلی در متن یک زندگی انسانی حضور فعال دارد. خودش خانواده، پدر و مادر، خواهر و برادر دارد و به شکلهای مهربانانهتر یا واقعیتری از آنچه خود کودک در زندگیاش تجربه میکند، با اعضای خانوادهاش ارتباط دارد! گویا «باربی» انسانتر و واقعیتر از انسانها و واقعیاتی است کودک با آنها مواجه است. از این نظر کودک نه تنها «باربی» را باور میکند، بلکه حتی دنیای خودش را با دنیای عروسک میسنجد و داوری میکند. سندرم و یا «بحران باربی» از همینجا ناشی میشود؛ باربی آمریکا – مانند بسیاری از نمادهای دیگر از سبک زندگی آمریکایی – توانسته مرزهای واقعیت و خیال را برای کودکان عموم مناطق دنیا جا به جا کند و میزان تاثیر و نفوذ درذهن و ایدهها را به حداکثر خود برساند.
۲
حدود یک دهه پیش، یک پزشک و متخصص تغذیه کودکان در یکی از کشورهای توسعهیافته غربی با روند رو به رشد کودکانی که دارای «سوء تغذیه» بودند مواجه شد. طی گزارشی که از این اتفاق در یکی از نشریات معتبر جهانی منتشر شد، این پزشک هیچ جوابی برای توجیه این پدیده و بیماری رو به رشدی که برای کودکان و نوجوانان در یک کشور پیشرفته غربی و در خانوادههایی که هیچ دغدغهای برای تامین مخارجشان نداشتند، پیدا نمیکرد. بر حسب اتفاق او تشخیص داد عموم این بچهها از طرفداران پر و پا قرص «باربی» هستند! پزشک تغذیه حالا رمز پاسخ را یافته بود؛ بچهها بدون هیچ انگارهی پیشینی و توصیهای، خود را از خوردن غذای مناسب محروم کرده بودند تا بتوانند تا تناسب اندام جادویی باربی را در خود ایجاد کنند. آن «الگوی زنده» بدون هیچ حرکت یا گفتار یا کرداری داشت کار خودش را میکرد، بچهها همه به طرزی جنونآمیز دوست داشتند باربی باشند، بدون اینکه خود باربری برای این ایجاد میل جنونآمیز، فعالیتی کرده باشد و حتی توان فعالیتی داشته باشد. این بچهها به سادگی در مواجهه با یک جهان قرار گرفته بودند: «جهان باربی»! جهانی که میتوانست آنها را از واقعیت جهان واقعاًموجود جدا کند و الگویی خیالی را به عنوان یک واقعیت نابتر به آنها عرضه کند. شاید تاریخ این واقعه را هرگز فراموش نکند که یک شی بیجان تا این حد در جا به جا کردن مرزهای واقعیت و خیال موفق، تاثیرگذار و هژمونیک عمل کرده باشد.
۳
از چند دهه قبل بسیاری از کشورها، از همهگیر شدن مولفههای فرهنگی و تربیتی همبسته با مهمترین نماد اسباببازی آمریکایی در میان کودکان احساس خطر کرده و به فکر افتادند برای برونرفت از سیطره نفوذ و تسلط باربی که ممکن است در درازمدت فرهنگ و تمدن اصیل و بومی آنها را به خطر بیندازد، راهی بیندیشند. شرکت ژاپنی «تاکارا» که در این زمینه بسیار فعال بود و دو عروسک به نامهای«بلایث» و«جنی» را تولید کرده بود، در سال ۱۹۶۷ عروسکی با نام «لیکا» را به بازار عرضه کرد که ویژگیها و ابعاد ظاهریاس مشابه دختران ژاپنی داشت و هدف از تولید و عرضه آن جذب کودکان ژاپنی به فرهنگ و ویژگیهای بومی و ممانعت از نفوذ محصولات بیگانه با آن فرهنگ بود. با توجه به اینکه شرکت تاکارا حق صدور مجوز برای عروسکهای «باربی» را داشت، اما ترجیح داد عروسکهای ژاپنی خود را در کشور طراحی، تولید و ترویج کنند. «یوشینو هکتا» از کارشناسان صنایع و محصولات فرهنگی و معاون مدیر کل موزه فوکوشیما در همین رابطه میگوید: «عروسکهای “باربی” ایالات متحده احساساتی متفاوت با آنچه در اینجا مهم است را القا میکند. از همین رو، طراحان و تولیدکنندگان ژاپنی ترجیح دادند باربیِ محلی متناسب با فرهنگ و سلیقه ژاپنیها بسازند.» همچنین «مورایاما» یکی دیگر از کارشناسان محصولات فرهنگی و اسباببازی در ژاپن درباره «باربی» اظهار میکند: «رابطه “باربی” با دوستپسرش «کِن» بیش از حد بود. به این خاطر “لیکا” برای دختران ژاپنی ساخته شد که محور توجه آن بر روی خانوادهاش بود.»
منتقدان میگویند، سندرم باربی ذهنیت کودکان را دستخوش تغییرات عمدهای قرار داده و ارزشها و معیارهای پذیرفته شده قبلی کودکان را بعد از مواجهه و موانست با آنها تغییر میدهد. در این راستا و در مقابل این همهگیر شدن عروسکهای «باربی»، کشورهای عربی هم تصمیم گرفتند عروسکی را تولید کنند که بر اساس فرهنگ خودشان ساخته و پرداخته شده باشد. آنها «فولا» را طراحی کردند، عروسکی که با «باربی» شباهت فراوانی دارد، اما لباسها، اندام و نوع آرایشاش بر اساس فرهنگ کشورهای اسلامی طراحی شده است.
۴
«دارا و سارا» دو عروسک ایرانی که با ویژگیهای فرهنگی و تربیتی بومی در اواسط دهه 70 شمسی طراحی و اوایل دهه 80 شمسی به بازار عرضه شد. این دو به دلایل متنوعی با شکست مواجه شد که بررسی این عوامل و دلایل از اهمیت بالایی برخوردار است، اما این، فعلا مورد نظر نگارنده نیست. اینکه چرا دارا و سارا نتوانستند نزد کودکان و نوجوانان ایرانی از مقبولیت برخودار شوند و طرحها و برنامههای فرهنگیای را که دنبال میکردند جامعه عمل بپوشانند نیازمند چندین بحث جداگانه در خصوص محتوا و فرم و همچنین بررسی موانع مادی و سازوکارهای صنعتی و بازاری در کشور است که در آیندهای نهچندان دور به آنها خواهیم پرداخت. اما آنچه در اینجا، یعنی گزارش ورودی پرونده «باربی/سارا؛ سرنوشت دو جهان» باید مورد تاکید قرار گیرد، عناصر بنیادین و در عین حال ظریفی است که خلق یک جهان معنایی/ارتباطی را در حاشیه و عقبه یک عروسک به نام «باربی» ممکن میسازد، ولی فقدان آنها مانع خلق یک جهان معنادار برای کودکان ایرانی میشود. جهانی مملو از عناصر بامعنی که میتواند تنه به تنه واقعیت ملموس و بیرونیای بزند که بچهها به طور روزمره با آن مواجهاند. به بایت دیگر، فارغ از همه کمبودهایی که تولیدکنندگان دارا و سارا به دلیل قرار گرفتن در آغاز یک راه پر فراز و نشیب با آن مواجه بودند، مسئله اساسی این است که اگر در ادامه یا پایان راه هم بودیم، آیا توان ساختن و شکل دادن به جهانی فرهنگی با ارزشهای تربیتی زادبوم بچههای ایرانی را از طریق محصولی مانند یک عروسک که بتواند به رویاها، تخیلات و جهان درونی آنها نفوذ کند، داریم یا نه! به نظر میرسد مسئله در ایران ساخت عروسک و فرمهای بهروزشده نیست، بلکه مسئله دقیقا شکل دادن به جهانی در پس پشت صنایع فرهنگی و کالاهای هنری است.
این مشکل اصلا به حوزه و صنعت تولید عروسک در کشور خلاصه نمیشود؛ ناتوانی در شکل دادن به جهانهای معنادار همبسته با همه انواع محصولات فرهنگی در اینجا مسئلهای است در سالهای اخیر به شکلی فراگیری عنصر نفوذ و تاثیرگذاری را از حوزههای مختلفی چون شعر، داستان، سینما، تئاتر، نقاشی و… ایرانیان سلب کرده است؛ در چنین فضایی ما با انواع فرمها و نحلهها و بازیهای پر آب و رنگ هنری و فرهنگی مواجهایم، بدون اینکه «جهانِ معنادار اثر» در حاشیه آنها قابل درک و دریافت باشد و این اثر یا محصول فرهنگی و هنری بتواند با خلق معنایی نو، تاثیر و نفوذی را بر مخاطب یا مصرفکنندهاش بگذارد. حالا وقتی کلیت فضای فرهنگی و هنری ما چنین وضعیتی دارد، چرا باید انتظار داشت عروسکهای دارا و سارا، یا هر محصول دیگری در حوزه اسباببازی ایرانی بتواند در ذهن و قلب و رویاها و تخیلات بچهها نفوذ کرده و نزد جامعه مخاطبش مقبولیت پیدا کند. به همین دلیلی است که میبینیم مخاطب باربی نه تنها او را به جهان واقعی خود راه میدهد، بلکه واقعیت یا به عبارتی، جهان نویی که آن عروسک خلق میکند را معیاری برای داوری و ارزشگذاری جهان پیشین و قدیمیتر خود قرار میدهد. در این شرایط وقتی کودک باربی را یک موجود زنده و حی و حاضر میبیند و دست او را میگیرد و با او به مهمانی میرود کودک ایرانی هیچگاه نمیتواند عروسک «سارا» را به رویاهای کودکانهاش راه دهد، دستش را بگیرد و با خود به گردش یا مهمانی ببرد. بدین ترتیب به دلیل وجود آن جهان شکلیافته در حواشی باربی، باربی زنده میماند، ولی چون سارا جهانی ندارد، میمیرد و فراموش میشود.
***
زیرسرویس «صنایع فرهنگی» سرویس فرهنگ خبرگزاری مهر با راهاندازی پرونده محتوایی «باربی/ سارا؛ سرنوشت دو جهان» از امروز با نگاهی به همهگیر شدن عروسکهای «باربی» و شکست پروژه «سارا» و دیگر اسباببازیهای ایرانی، جهانها و جهانسازیهای این سو و آن سوی کره خاک را بررسی خواهد کرد و در ضمن آن نظری هم به همه عوامل و امکاناتی خواهد انداخت که این جهانسازیها را در یک سو میسر و ثمربخش و در سوی دیگر، غیرقابل تحقق کرده است؛ عواملی اعم از مسائل اقتصادی، اداری، ساختارهای موجود در واردات و صادرات، مسائل صنفی تولیدکنندگان، خلاقیتهای هنری و فرهنگی، سواد و مشورتگیری عوامل تولید اسباببازی با صاحبان فکر و فرهنگ، جامعهشناسان و روانشناسان و کاشناسان تربیت و همچنین وجود یا فقدان اتاقهای فکر تخصصی!
منبع: مهر