به گزارش فناوری فرهنگی، رقابت بینالمللی کمیک و مانگا ۲۰۱۹ (بهمن ۱۳۹۷) که توسط شرکت CELSYS و با تمرکز بر آثار دانشآموزان و دانشجویان دانشگاهها و آموزشگاههای هنری در سراسر دنیا برگزار شد پینمای ایرانی مرز را شایستۀ دریافت جایزۀ برنز این مسابقه دانست.
ماهور پورقدیم، تصویرگر توانای این اثر، به همراه صدف فقیهی، نویسندۀ خلاق داستانش، برایمان از جزئیات تولید سی صفحهای این پینما میگویند.
فقیهی: قبل از دیدن فراخوان این مسابقه اصلاً فکرش را هم نمیکردیم که میتوانیم شرکت کنیم یا نه!
پورقدیم: فکر اینکه بتوانیم کار مستقلی را تمام و کمال انجام دهیم! ما اول میخواستیم برای این مسابقه شاهنامه کار کنیم. موضوع این مسابقه هدیه (gift) بود.
فقیهی: این موضوع برای ما خیلی سخت بود. اینکه در چهارچوب یک سری قوانین سفتوسخت اولین کار رسمی و کاملمان را بزنیم. برخی قوانین این مسابقه، علاوه بر موضوع تعیینشده، به این صورت بود که در اثر عریانی نباید باشد، رابطۀ جنسی نباید باشد، اشارات سیاسی نباید داشته باشد، محتوای ناراحتکننده نباید داشته باشد و… به طور مثال در صحنهای از داستان ما که یک سردار تیر میخورد، قرار بود کشته شود! امّا خوب به خاطر همین قوانین ما نکشتیمش! چون ردهبندی سنی مخاطب فرضی این آثار (زیر سن نوجوانی) و چیزی که برگزارکنندگان میخواستند این بود که هیچ چیز خشونتباری که به ناراحتی ختم بشود در آثار وجود نداشته باشد.
پورقدیم: حالا ما هم که طبیعتاً نمیخواستیم خیلی از این موارد را در داستان بیاوریم؛ امّا آنقدر قوانین زیاد بود که کار برای ما دو نفری که همیشه آزادانه داستان مینوشتیم و طرح میزدیم سخت شد.
فقیهی: از همۀ اینها گذشته برای ما مهم بود که برگزارکنندگان از چه چیزی خوششان میآید. این مسابقه اولین دورهای بود که برگزار میشد. (اسامی و رزومۀ داوران این مسابقه را میتوانید در گزارش سایت کمیک اسکواد بخوانید.) دو داور که با مارول و دیسی همکاری داشتند و دو ژاپنی متخصص در انیمه و مانگا. بنابراین نمیتوانستیم کار را تماماً ژاپنی یا تماماً امریکایی ببندیم.
پورقدیم: ما تصمیم گرفتیم هیچ کدام را راضی نکنیم و کار خودمان را اجرا کنیم.
فقیهی: سعی کردیم کاری از ایران را به آنها ارائه بدهیم. برای همین رفتیم سراغ نگارگری. و خواستیم برویم روی شاهنامه کار کنیم.
پورقدیم: چون موضوعشان هدیه بود، اول این ایده را داشتیم که یک روایت مدرن از زال و سیمرغ بگوییم. دربارۀ سه پری که زال به سیمرغ هدیه میدهد. چه اتفاقی میافتد که این سه پر را به او میدهد. و زال چگونه هدیۀ سیمرغ را استفاده میکند. اما پشیمان شدیم به دو دلیل: اول اینکه فقط دو ماه وقت داشتیم و این سوژه کار دو ماه نبود. دوم اینکه در این داستان ناچار بودیم سراغ موضوعاتی برویم که جزء خطکشیهای قوانین مسابقه بود. پس رفتیم سراغ داستان مرز. در عرض دو روز داستان را نوشتیم و طرح اولیه را کشیدیم. ما کاراکتر اصلی داستان مرز را از کارکترهایی که برای داستان شخصی خودمان کار میکردیم برداشتیم: مزدک. چون احساس کردیم با این تم داستانمان برای مسابقه سازگار است. کاراکتر مزدک ما از دورۀ صفوی میآمد. ما برایش یک داستان جدید طراحی کردیم. و بعضی از کارکترهای اطرافش را هم از داستان خودمان استفاده کردیم. شد یک داستان جدید با کاراکترهای قبلیمان. در نتیجه کار سادهتر شد. دیگر میدانستیم که زبان بدن کاراکترها چیست. نحوۀ دیالوگ گفتنشان به چه شکلی است. چگونه فکر میکنند.
پورقدیم: دیگر میدانستیم مزدک کی آرام است. کی دچار استرس میشود. کی عقل به خرج میدهد. پس پیش بردن یک داستان جدید با آن کاراکتر دیگر خیلی کار سختی نبود. چون میشناختیمش.
پورقدیم: بعدش دو سه روز هم طول کشید راف کار را بزنیم. از راف مستقیم رفتیم روی اینکینگ. اینکینگ این کار خیلی وقت برد. چون رشتۀ خود من نگارگری است حساسیت عجیب و غریبی روی قلمگیری دارم. به هر حال ما داشتیم نگارگری را معرفی میکردیم. یک سری اشارات مشخص به هنر ایران داشتیم.
فقیهی (خنده): به خاطر حساسیتی که ماهور روی اینکینگ کار داشت ما میدانستیم هر صفحه حدود یک روز تا یک روز و نیم فقط برای اینکینگش زمان میبرد. اینگونه شد که من شخصاً کار رنگ را بر عهده گرفتم! فکر کنید ما روی داستان کار کردیم، راف کار را زدیم، فردایش من لپتاپ و پِن قدیمی ماهور را آوردم و تازه شروع کردم یاد بگیرم با فتوشاپ کار کنم.
پورقدیم: من خودم پالتها را به او میدادم و با هم ادیت میکردیم. منتها وقت خیلی کمی داشتیم. مشکل دیگری هم بود: اینکه مزدک کاراکتری بود که قبلاً طراحی شده بود. کاراکتر دیگر مرز، صبرا، غلامی است در خود داستان مزدک که مزدک او را آزاد میکند و صبرا با مزدک همراه میشود. اما… بقیۀ کاراکترها در لحظه و روی پنل از صفر طراحی شدند! یعنی من کاراکترشیت نداشتم! برای همین کاراکترهای دیگر، مثلاً شاه، پختگی نداشتند به نسبت مزدک و صبرا. تفاوت بین این دسته کاراکتر باعث میشود کاراکتری که در ذهن تصویرگر و نویسنده درست شخصیتپردازی شده حس درستی به مخاطب بدهد. برعکس کارکتری که یک باره آن وسط ظاهر شده و هیچ چیز درستی دربارهاش نمیدانیم. اگر طراح و نویسنده با کاراکتر احساس غریبگی کنند مخاطب هم نمیتواند با آن کاراکتر ارتباط برقرار کند.
مدل کاری ما به این صورت است که در موقع داستانپردازی من نظراتم را میگویم و صدف هم گاهی اعمال نظر میکند. اما در نهایت صدف هست که با توجه به دانشی که دارد میگوید چه کاری در حیطه داستان درستتر است.
فقیهی: و مسئولیت داستان اینجا تماماً با من است. اگر ایرادی به داستان گرفته بشود این انتقاد به ماهور وارد نیست. من رأی نهایی را در مورد داستان دارم.
پورقدیم: همین ماجرا در تصویرگری هست. هر وقت من طراحی میکنم صدف روی یک صندلی کنار من نشسته. از اسکچی که شروع به زدن میکنم نگاه میکند. حتی شاید دارد در مورد داستان حرف میزند. گاهی در مورد کار من چیزی میگوید و همان لحظه به من ایده میدهد. اما گاهی هم میگویم نه، اصولش این نیست. و به این ترتیب مسئولیت تصویرگری هم، اگر کسی نقد کند، با من است.
فقیهی: اما مسئله این است که برای تولید صنعتی روش حرفهای در دنیا این نیست. اما ما ترجیح میدهیم تصویرساز قلباً با کار و کاراکترها ارتباط بگیرد. و از آن طرف نویسنده هر کمکی که از دستش برمیآید برای روشنتر شدن ذهن تصویرگر انجام دهد. ما سینتیک نداشتیم! کارمان را با دو تا پِن بسیار قدیمی انجام دادیم. یک اسمارت پِن و یک بامبو پِن برای سال ۸۷٫ و این سرعت کار ما را کم میکرد.
پورقدیم (خنده): یعنی من بعضی وقتها سیو که میخواستم بکنم کار را و Ctrl+S را که میزدم، میرفتم یک چایی برای خودم میریختم تا این ذخیره شود. لپ تاپم واقعاً کم میآورد!
فقیهی: تازه ما در سایز A4 کار کردیم. اگه A3 میخواستیم کار کنیم نمیتوانستیم. خود ماهور دوست داشت در سایز بزرگ کار کند. اما خوب شرایطی بود که باید میپذیرفتیم. باید میپذیرفتیم باید در سایز خواستهشده کار را بزنیم. من باید کار را رنگ بزنم و ماهور فقط ادیت کند.
پورقدیم: البته من از کار صدف در رنگ راضی بودم!
فقیهی: شما فکر کن یک چیزی را کشیدی و میدهی دست کسی که بلد نیست با ابزار کار کند! خیلی جرأت میخواهد!
پورقدیم: من جرأت ندارم؛ من اعتماد دارم به صدف. چون معتقدم هر کاری را که بخواهد انجام دهد انجام میدهد. یاد میگیرد و انجام میدهد. و این از کلهشقیاش است! و اصلاً هم خوشش نمیآید در کاری کم بیاورد! جرأت را خود صدف داشت. چون میدانست اگر اتفاقی بیافتد من چه واکنشی نشان میدهم. برای همین به او اعتماد داشتم.
فقیهی: ما چون در ذهنمان بود که این کار را در آینده اگر بشود در ایران هم چاپ کنیم میخواستیم فضای کار را ببریم سمت دوران لطفعلیخان زند. ولی بعد، چون من وسواس تحقیق دارم و فرصت برای مطالعه نبود، تصمیم گرفتیم از فضای واقعی خارج شویم. الان کمی فانتزی است در دنیای موازی. اگر آغامحمدخان قاجار لطفعلی خان زند را نمیکشت، این کاراکترهای ما از نوادگان لطفعلیخان بودند؛ یعنی اگر به جای قاجار زندیه ادامه پیدا میکرد. ما قبل از هر چیزی میخواستیم داستانی ارائه کنیم که از خود ایران میآید. اما بر اساس محدودیتهایی که قوانین مسابقه به ما داده بود و اینکه اثر چه المانهایی نباید داشته باشد، نمیتوانستیم سراغ اقتباس مستقیم بریم. نه میشد از تاریخ اقتباس کرد نه از فولکلور. اقتباس مستقیم مثلاً میشد همان شاهنامه. البته ما داستان زیاد داریم: مرزباننامه، خاوراننامه، جامعالتواریخ، تذکرهالاولیاء و… حتماً در اینها میشود داستانی را پیدا کرد که محوریت هدیه داشته باشد. ولی من به خودم اجازه نمیدادم در عرض فقط دو ماه چنین آثاری را بررسی کنم. یعنی در یک بازۀ زمانی خیلی فشرده که به من اجازه نمیدهد پیشمطالعه داشته باشم. احساس میکردم در دوماه کاری که در شأن یک اثر ادبی پارسی کهن است را نمیتوانم پیاده کنم. این اولین کار بلند و کامل ما بود و من ترجیح میدادم اگر نقدی هست به کار من وارد شود، نه اینکه یک اثر ادبی ایرانی در عرصۀ جهانی با هنر نوپای ما زیر سوال برود.
پورقدیم: دغدغۀ صدف ادای دین است. یعنی میگوید اگر من میروم سراغ یک اثر فاخر، باید بتوانم در کار خودم به اثر ادای دین کنم و فقط به این خاطر سراغ این اثر نروم که داستانی از آن بیرون بکشم.
فقیهی: اقتباس مسئولیت خیلی بزرگی است. در مورد شاهنامه میتوانم این مسئولیت را بپذیرم چون حدود چهار سال است درگیرش هستم. چون نمیخواستم بار اقتباس از اثری که کامل نمیشناسمش را روی دوش خود بگذارم آمدم سراغ اثری که خودمان از صفر خلق بکنیم. بنمایههای داستان ایرانی چیست؟ سادگی! روایتهای فولکلور ما به شدت سرراست هستند. و داستانهایی که خلق میکنیم وجهههای اخلاقی به شدت پُررنگی دارند؛ یک پیام اخلاقی به شدت گلدرشت. ساختارها خیلی ساده و خطی هستند. فضا مردانه است.
پورقدیم: در داستان ما فقط دو شخصیت زن دیده میشوند. یک دایه و یک ملکۀ هند. خود ملکه هم ظاهر و پوششی مردانه دارد.
فقیهی: و موضوعیت آخر در داستان ما این است: به کسی که آمادگی یک وظیفۀ بزرگی را نداشته، یک وظیفۀ بزرگ محول میشود. لازمۀ رسیدن به یک داستان ایرانی این است که ما یک سری نکات را دربارۀ سنت روایی ایرانیها بدانیم و من نخواستم سنتشکنی کنم. این سنتشکنی نکردن اصلاً با ذات من سازگار نبود. کاراکتری که انتخاب میشود فقط کهنالگوی ایران نیست. کهنالگوی جهانی است. اکثر افسانهها و داستانهای فولکلور روایتهای خطی دارند. ما از سادهترین الگوی داستانهای عامه استفاده کردیم: سفر یک انسان از جایی به جای دیگر.
فقیهی: خود وکام، به عنوان اسپانسر ماجرا، دربارۀ کار مرز گفته: پیام داستان شما یک پیام بیزمان است. یکی از داوران ژاپنی گفته: این داستان ارزش و شکوه خاصی دارد. داستان شخصیت اصلی داستانی مرسوم و سنتی در مورد یک فرد با روحیۀ نجیب است که در حال یافتن دلاوری و شجاعت برای جلوگیری از جنگ در زمانی است که خود او به یکی از عاملهای این جنگ دامن زده است. و گفتند که از قاببندیها، ترکیببندی صفحات، نقطه اوج داستان و… خوششان آمده و طراحی سنتی کار هم نظرشان را جلب کرده است. (به نقل از کمیک اسکواد)
پورقدیم: و از انتقاداتشان این بود که چهرههای کارمان تفاوت زیادی با هم ندارند. یکی از ویژگیهایی که نگارگری ما دارد همان است که امروزه هنرمندان ما به آن میگویند same face syndrome یا همان سندروم چهرههای مشابه. چهرهها در نگارگری ما فرقی ندارند. فقط از روی ظاهر و لباسشان میشود بین شخصیتها تمایز قائل شد. و چون من خیلی داشتم به نگارگری ارجاع میزدم و از آنجا که بعضی کاراکترهای ما در لحظه طراحی شدند، داورها به این اشاره کردند که کاراکترها از نظر چهره و سن تنوع ندارند. و همینطور گفتند که شرح و تفسیر مکالمهها چندان روی عرف نبود. که خودمان هم متوجه نشدیم یعنی چه!
فقیهی: ما سعی کردیم یک ترکیب داشته باشیم از عنصر ناآشنای هنر ایرانی و یک داستان بسیار آشنا و ساده. پس شما چیزی که در وجهۀ بصری ماجرا میبینید جدید است و آن چه در داستان میبینید آشناست. اگر در شرایط دیگری بودیم من هرگز این رویکرد پیام گُلدرشت را نداشتم در داستان و سعی میکردم ماجرا را بزرگسالانهتر پیش ببرم. اما گاهی هنرمند باید بپذیرد در جمعی که قرار گرفته و برای رسیدن به هدف، خودش را بشکند.
پورقدیم: شما اگر کارهای هنرمندان نگارگر ما بین سالهای ۱۳۰۰ تا ۱۳۵۰ شمسی را ببینید متوجه میشوید که چقدر ما در این دوره کارهای نو داریم؛ کارهای پست مدرن و حتی کارهای وهمی که همزمان با موج سورئالیسم اروپاست. اما بعد از آن دوره نگارگری دچار کپیکاری شد؛ اما من دوست دارم هنر سنتی را یاد بگیرم و با ابزار مدرن کار مدرن کار کنم. من نرفتم رشتۀ نگارگری که نگارگر بشم، رفتم هنر مملکتم را یاد بگیرم تا بتوانم عرضهاش کنم.
فقیهی: نگارگری امروز هنر لوکسی شده است.
پورقدیم: هر هنری که لوکس شود فراموش میشود و جایش در موزه خواهد بود. مردم عادی دیگر با چنین هنری تماس ندارند. اما هنر نگارگری به حدی غنی است، به حدی فلسفه پشتش است و به حدی زیبایی دارد که مثل اقیانوس است. هر چه بردارید تمام نمیشود. میتوان هزار نگاه جدید به این هنر داشت. ما باید کنار بگذاریم تعصباتمان را که این هنر باید همانطور که هزار سال پیش اجرا میشد اجرا شود. بسیاری از اساتید حتی نمیپذیرند که این فرم از نقاشی با قلم دیجیتال کشیده شود. میگویند چون هنر سنتی است باید به شیوۀ سنتی هم اجرا شود. من خودم معتقدم اگر میخواهیم از هنر سنتی استفاده کنیم باید شیوۀ اجرای سنتی این هنر را یاد بگیریم. برای همین هم به رشتۀ نگارگری رفتم. مثل نگاه صدف به متون کهن؛ من هم اگر بخواهم از این هنر استفاده کنم باید به آن ادای دین کنم. درست است که دانشم فعلاً محدود و در سطح دانشجوی کارشناسی است. اما در حد دانش خودم دوست دارم کار جدید انجام بدهم و در بعضی محیطهای آکادمیک خیلی با این موضوع برخوردهای بدی میشود و اغلب نگاه سنتی دارند. البته بعضی از استادان هم مثل آقای بهمن شریفی خیلی مدل کار من را تشویق کردهاند.
نگارگری فقط هنر اسلامی نیست، بلکه هنر ایرانی است. و ما هم داستانهای اسلامی و هم داستانهای ایرانی را با نگارگری به تصویر کشیدهایم. من در سبکم به نگارگری چیزی اضافه نکردم اما سعی کردم از المانهای نگارگری استفاده کنم. مثلاً روی لباس کاراکترهایم از قاببندیهای اسلیمی استفاده کردهام. در اینکینگ کارم مثل قلمگیری نگاره برخورد کردم. خطوط از ارزش خطی پیروی میکنند و نرم هستند. به غیر از کادر، شما خط صاف یا خشن در این کار نمیبینید. حتی خطوط تصویر سرداری که تیر میخورد بیشتر از دایره پیروی میکند. مهمترین المان بصری در نگارگری ما اسپیرال است. هنر نگارگری ما از دایره پیروی میکند. و من تمام تلاشم را کردم تا نرمی خطوطی را که از اسپیرال پیروی میکند در طراحی کاراکترها بیاورم؛ از موها گرفته تا چینهای لباس و همین یک اتمسفر ایرانی به کار میدهد که در حافظۀ بصری ما ثبت شده است. در قاببندی اما از هیچ گونه خلاقیت و الهام ایرانی (مثلاً خط سیر فریمها در نقاشیهای قهوهخانهای) استفاده نکردیم و تماماً بر اساس استانداردهای کمیک جلو رفتیم، چون در غیر این صورت داورها نمیفهمیدند.
فقیهی: در مورد انتخاب اسم کاراکترها معیار ما این بود که کاملاً سازگار با دورۀ زمانی اما همخوان با روح کاراکتر باشد و همینطور بکگراند تاریخی و داستانی آن اسم را هم در نظر بگیریم و به خانواده و سطح و محل زندگی کاراکتر دقت کنیم.
پورقدیم: این کار برای ما خیلی خوب بود. چون به ما فهماند، علیرغم کمالگرایی هر دوی ما، بعضی وقتها باید یک سری از این ایدهآلگراییها را کنار بگذاریم. محدودیت خلاقیت میآورد.
فقیهی: بهترین بهانه برای بیحوصلهها این است که محدویتها را بهانه کنند. دانشگاه الزهرا(س) تا سه هفته قبل از اینکه کار را بفرستیم ایمیل رجیستری دانشگاه را برای برگزارکنندۀ مسابقه نمیفرستاد تا ما تایید شویم و بتوانند اسم ما را ثبت کنند. یکی از افرادی که خیلی به ما کمک کرد در دانشگاه مدیر گروه فعلی گروه نگارگری، خانم مینا محمدی وکیل، بود که بسیار قدردان ایشان هستیم.
منبع: خانۀ پینمای ایران