به گزارش فناوری فرهنگی، چندی قبل در یادداشتی که به موضوع تضاد موجود در بطن جامعه و اهمیت آن برای تداوم حیات اسطورهها و قهرمانان اختصاص داشت، گفتیم که وجود قهرمان و اسطوره وابسته به حضور رقبا و دشمنانش است و اساساً بدون وجود نیروی مخالف (مثلاً خشکسالی) نیازی هم به اسطوره (مثلاً ایزد بارانآوری) احساس نمیشود. یعنی «بدون وجود یکی از این دو طرف، دلیل و علتی هم برای وجود دیگری باقی نمیماند و هر کدام از آنها در غیاب دیگری هویت خود را از دست میدهد» و دیگر نیازی به نقشآفرینی آن وجود ندارد. واقعیتی که هم در میان اساطیر خدایان و هم در اساطیر پهلوانی دیده میشود و «همه – یا تقریباً همه – داستانها چنین تضاد یا تضادهایی را در خود دارند و شخصیتهای برجسته و قهرمانان بخش عمدهای از هویت و نقش خود را از آن میگیرند». آنچه در آن نوشته ناگفته ماند و مورد بیتوجهی قرار گرفت، مسئلۀ تعادل میان این دو نیروی مخالف و متضاد است و اهمیتی که این تعادل در افزایش جذابیت داستان دارد. ازاینرو ما در اینجا به تعریف مسئلۀ تعادل میپردازیم و ضرورت وجود آن را بررسی میکنیم.
فکر ایرانی؛ رویارویی ایزدان و دیوان
میدانیم که «در ایران و تفکر قدیمی ایرانی دو دسته ایزد رودررو و در تقابل با یکدیگر وجود دارند. دستهای دیو نام داشتند که آنها هم در اصل ایزد بودند». پس «ایزدان خیر داریم و ایزدان شر». تا جایی که «در برابر هر خدای خیر، یک خدای شر یا یک دیو وجود دارد». مثلاً «در مقابل خدای باران، دیو خشکسالی، و در مثابل باد خوش، دیو باد بد وجود دارد». در جهان حاصل از این تفکر «نبردی دایمی بین دیوهای باد بد و خشکسالی و ایزد باد خوب و خدای باران وجود دارد». هر بار و در پایان هر نبرد، یکی از آنها دیگری را میکُشد و خواست و ارادۀ خود را بر جهان تحمیل میکند. حرکت ابرهای بارانی و باریدن یا نباریدن باران و پایان یا تداوم خشکسالی تابعِ نتیجۀ نبرد آنهاست. اما طرف بازنده «بعدها حیات مجدد مییابد» و در زمان مناسب برای نبرد بعدی بازمیگردد و رویارویی تازهای را آغاز میکند. این نبرد و نبردهای دیگر میان ایزدان و دیوان هرگز، یک بار برای همیشه به پایان نمیرسد و طرف مغلوب، هر بار، پس از بازسازی خود برای تقابل بعدی به صحنه برمیگردد. بدیهی است که دائمی بودن این نبرد و تکرار بیپایان آن فقط زمانی ممکن میشود که میان دو طرف درگیر، تعادل نسبی و برابری قوا برقرار باشد؛ مثلاً اگر یکی از آنها از موهبت حیات مجدد برخوردار است، دیگری هم از آن برخوردار باشد.
جذابیت داستان و ارتباط آن با مسئلۀ تعادل
این تعادل فقط به اساطیر خدایان محدود نمیشود و به شکل دیگری در میان قهرمانان حماسهها و افسانههای ما هم وجود دارد. مثلاً در جنگ دو سپاه متخاصم، اگر یکی از دو طرف سربازان بیشتری دارد، طرف مقابل با سرسختی و شجاعت و دلاوری این ضعف را جبران میکند؛ و گاهی هم مثل داستان آرش کمانگیر، فداکاری و از خودگذشتگی یکی از سربازان طرف ضعیفتر، فرجام نهایی را رقم میزند. یا اگر یکی از دو پهلوان، مانند سهراب، جسارت و زورِ بازو و طراوت جوانی را به میدان میآورد، طرف مقابل مثل رستم به تجربه و آزمودگی و گاهی هم مکر و حیله تکیه میکند. یا اگر یکی از دو طرف همچون اسفندیار رویینتن است و از سلاحهای معمولی زخم برنمیدارد، دیگری مثل رستم از جادو و خرد فرازمینی زال و سیمرغ کمک میگیرد تا ضعفهای خود را جبران کند. زیرا بدون این تعادل و توزان قوا، نتیجۀ درگیریها و رویاروییها از قبل معلوم و مشخص است و داستانی که بر محور این نبرد شکل میگیرد نیز زیبایی و کشش و هیجانی ندارد و تأثیر ماندگاری بر مخاطب خود نمیگذارد. تعادل قوای میان دو پهلوان یا دو سپاه است که پیشبینی نتیجۀ نبرد را دشوار و حتی ناممکن میکند و اهمیت رویارویی آنها را در روند داستان افزایش میدهد. اینکه احتمال رخ دادن هر حادثه و شکلگیری هر نتیجهای وجود داشته باشد، جذابیت ماجرا را بیشتر و ذهن مخاطب را درگیرتر میکند.
رقابت تنگاتنگ و بیپایان
البته ناگفته نماند که در اساطیر پهلوانی و حماسههای ایرانی، دایمی بودن نبرد شکل دیگری دارد و با زورآزمایی ایزدان کمی متفاوت است. اینجا نبرد چند هزار ساله میان خدای خیر و برکت و دیو قحطی و خشکسالی، جای خود را به جنگ بین دو کشور یا دو پادشاه میدهد. اما در جنگ بین دو کشور، مثلاً میان ایرانیان و تورانیان، هر بار نسلی متفاوت از شاهان و پهلوانان به میدان میآیند و حتی بعدها که تورانیان مغلوب و نابود میشوند، دشمنان تازهای جای آنها را میگیرند. چیزی که اهمیت دارد خود نبرد و تضاد است، و آنهم همیشه، ولو به صورتهای مختلف و در شرایطی متفاوت با قبل تکرار میشود. زیرا هیچ کشوری آنقدر نیرومند و مقتدر نمیشود که بیش از چند سال یا بیش از یک نسل، هماوردی نداشته باشد و کسی به دشمنی با آن برنخیزد. حتی جمشید با آن همه اقتدار و شکوه، سرانجام از دشمن خود شکست خورد و به کام تباهی و سقوط فروغلتید. همچنین هیچ پهلوانی آنقدر بزرگ نیست که مدتی طولانی بیرقیب بماند و در آزمونهای بعدی زندگی خود به زحمت و دشواری نیفتد و مرگ و احتمال شکست را نزدیک خود حس نکند. مثل رستم، که در زورآزمایی با پهلوانانی مثل سهراب و اسفندیار و اشکبوس با احتمال شکست و خطر مرگ مواجه شد. حتی اگر پهلوانی مانند گرشاسب را در نظر بگیریم که در میان انسانها دیگر رقیبی برای او پیدا نمیشود، مخلوقات دیگری مثل مارهای بزرگ و دیوها و اژدهاها سر راه او قرار میگیرند و او را به مبارزه میطلبند. زیرا پهلوان حماسهها و اسطورهها، فقط در نبرد تعریف میشود و جذابیت نبرد هم در برابری نسبی نیروی دو طرف و پیشبینیناپذیری نتیجۀ آن است.
مرتضی میرحسینی