به گزارش فناوری فرهنگی، سیستمهای آموزشی امروز تحت یک دگرگونی مخرب فوقالعاده زیادی قرار دارند که آنها را فراتر از ریشه هایشان در صنعتی شدن قرن نوزدهم منتقل می کند. خلاقیت شبکه محور، جهت حیات بخشیدن به کشورهای سرمایه داری پیشرفته برای عصر نوآوری حیاتی است.
اینکه گفته میشود خلاقیت و نوآوری به تجربه فرهنگی اتکا دارد، کمابیش پیش پا افتاده است. اگرچه در عالم واقع، هرکس می تواند فرهنگ های متنوع جهان را به مثابه «تجربه هایی» همراه با نوآوری در نظر بگیرد. «هرچه تجربه های برساخته بشریت یا به عبارت دیگر تنوع فرهنگی بیشتر شود، احتمال داناتر و مبتکرتر شدن ما افزایش می یابد.»
می دانیم که خلاقیت میان مردم با استعداد شکوفا میشود، اما چه چیزی سبب افزایش خلاقیت شده و آن را پایدار نگه می دارد؟ طبق نظر فلوریدا، پاسخ این سؤال در جغرافیا نهفته است؛ یعنی ظرفیت فرهنگی جامعه برای تقبل ایده ها و چیزهای جدید یا «ظرفیت جذب». از نظر وی مدارا در مقابل فرهنگ های متنوع و وجود «موانع اندک ورود» در عین اینکه موجب جذب و پذیرش استعدادها می شود، پشتیبان یک محیط غنی افزایشدهنده نوآوریهای خلاقانه است. زاکاری (2000) با اندکی تفاوت، دیدگاه مشابهی دارد. از نظر وی خلاقیت به اختلاط یا پیوندخوردگی فرهنگی وابسته است. درحالیکه شووینیسم تکفرهنگی، مانع پیشرفت خلاقیت می شود، پیوندخوردگی آن را احیاء می کند. در این مفهوم، خلاقیت با توانایی یکی کردن عادات فرهنگی مختلف و حتی متناقض ظهور می یابد.
امروزه ظرفیت جوامع و مردم برای کارکردن خلاقانه با مصنوعات فرهنگی در زمینه نوآوری پایدار به عنوان یک چالش حیاتی ظهور می یابد. برخلاف نظریه یک «جهان یکدست» توماس فریدمن ثروت و قدرت به نحو فزایندهای در دست نخبگانی با آموزش عالی تمرکز می یابد که در ثروتمندترین شهرهای جهان زندگی می کنند.
درحالیکه سهم جمعیت جهانی ساکن در نواحی شهری در سال 1800 تنها سه درصد و در سال 1950 سی درصد بود، امروزه 50 درصد است (و در کشورهای سرمایه داری پیشرفته 75 درصد است)(فلوریدا، 2007، ص xviii). پنج کلانشهر دارای بیش از 20 میلیون سکنه و 24 کشور دیگر دارای 10 میلیون سکنه است. بنا به گفته فلوریدا، در حال حاضر 40 منطقه از بزرگترین مناطق بزرگ جهان، محل زندگی حدود 18 درصد از جمعیت جهان است و دوسوم محصولات اقتصادی جهان را تولید می کند (از جمله تقریباً 9 مورد از 10 نوآوری جدیدی که حق انحصاری اختراع دریافت کردهاند).
مادامیکه شهرهای جهان به نحو فزایندهای تعداد بیشتر و بیشتری از جمعیت جهان را به خود جذب می کنند، تنها تعداد کمی از این شهرها سهم عمده ثروت و قدرت را شکل می دهند. امروزه چه از لحاظ قدرت مالی و چه از لحاظ نوآوری تجاری، تنها تعداد بسیار اندکی از شهرهای جهان بر دورنمای اقتصادی جهان تسلط دارند. قله های اوج اقتصادهای بسیار بزرگ مثل نیویورک، پاریس، لندن و توکیو، نقاط اصلی کنترل اقتصاد جهانی را تشکیل می دهد. اگر در اقتصاد جهان، نوآوری بازرگانی مورد سنجش قرار می گرفت، حتی ثروت تمرکز بیشتری داشت. اندازه اقتصاد نیویورک به تنهایی برابر با اقتصاد روسیه یا برزیل است.«اقتصاد نیویورک، لس آنجلس، شیکاگو و بوستون رویهم رفته نسبت به کل چین اقتصاد بزرگتری دارند. اگر نواحی وابسته به پایتخت امریکا، هر کدام یک کشور بودند، این کشورها چهل و هفت اقتصاد از 100 اقتصاد بزرگ جهان را تشکیل میدادند» (فلوریدا، 2007، صفحه xviii).
درحالیکه مفهوم های یک «جهان یکدست» (تی.فریدمن، 2005)، مثلاً ظرفیت های روبه رشد کشورهای نوظهور مثل هند و چین جهت رقابت در بازار جهانی را بادقت ثبت می کند، تفاوت روبه افزایش بین افراد دارای تحصیلات عالی و اکثریت وسیعی که دسترسیشان به مهارت های پیشرفته محدود است و یا دسترسی ندارند را نادیده می گیرد. آنسوی «طبقه خلاق» متحرک که اعضای آن برای مهاجرت بین قله های اوج اقتصادی دنیا آزاد هستند، اکثریت زیادی برای زحمت کشیدن در دره های حضیض اقتصادی جهان به حال خود رها شدهاند. به بیان ساده، این به معنی یکدستتر شدن زمین نیست، بلکه به این معنی است که اوج های اقتصادی جهان به تدریج متفرقتر شدهاند (به خصوص همانطورکه مراکز صنعتی و خدماتی به آسیا منتقل شدهاند).
آموزش در اقتصاد خلاق
به نظر می رسد که امروزه وارد جهان جدیدی شدهایم، جهانی که مواد خام اصلی آن دیگر ذغال سنگ و فولاد تولید شده توسط ماشین ها نیست، بلکه خلاقیت و نوآوری ایجاد شده توسط قدرت تخیل انسان ها مواد خام اصلی آن را تشکیل می دهد. این موضوع یقیناً درست است که تمام انسان ها خلاق هستند؛ خلاقیت، ظرفیت اساسی نوع بشر است که جهت تکامل و تطبیق، جزو تواناییهایش نهاده شده است. متأسفانه، تنها جمعیت حداقلی از مردم در جهان امروز وجود دارند که قادر به بهرهبرداری از خلاقیت هستند. در این زمینه، فلوریدا، زمانی که نشان می دهد چالش بزرگ قبل از ما، توسعه سیستم ها و سیاست هایی بوده است که ظرفیت های خلاقانه نهادینه شده در کل بشریت را تحت کنترل داشته باشند، کاملاً به حق است.
اگر نظر فلوریدا و دیگر مدافعان اقتصاد خلاق به حق باشد، آنگاه خلاقیت برای ثروت و رونق و نوآوری فرهنگی برای پرباری خلاقیت، ضروری است. بااین حال خلاقیت است که صراحتاً توسط مؤسسات معاصر به کمترین میزان ارزشگذاری می شود. امروزه اکثریت عمده سازمان های سلسله مراتبی متعمدانه خلاقیت را زیر لایه های بروکراسی کنترل و فرماندهی مخفی می کنند. این جریان به همین ترتیب در مورد سیستم های معاصر آموزشی نیز صدق می کند. درحالیکه سابقاً سیستم های مدرسه به نحو مؤثر و درستی عرضه کننده مهارت های ضروری برای دوره صنعتی بود (علم حساب، سوادآموزی، دستکاری نمادها)، در عصر نوآوری این مؤسسات به همان شکل جهت حمایت از مهارت ها و ظرفیت ها مجهز نیستند.
همانطور که فرانکلین روزولت از یک قرارداد جدید برای اصلاح سیستم اقتصادی و بانکداری در جهت برپایی زیرساخت هایی که ظهورشان از زمان بحران بزرگ ضرورت یافت، امروز می بایست چارچوب سیاستی و زیرساخت های قابل تجدید را جهت اصلاح آموزش برای دوره نوآوری توسعه دهیم. «مانند تلاش های اخیر برای ساختن کانال ها، خطوط ریلی، بزرگراه ها و سایر زیرساخت های فیزیکی جهت قدرتمندساختن رشد صنعتی، اگر ایالت متحده امریکا و کشورهای اطراف جهان می خواهند در آینده موفق و کامیاب شوند، می بایست در زیرساخت های خلاقانهشان سرمایه گذاری کنند».
آموزش برای این زیرساخت خلاق حیاتی است. به جای اینکه درک یادگیری به دنبال اهداف ثابتی باشد که از یک نسل به نسل بعد منتقل می شود، ما باید طراحی سیستم های آموزشیای را شروع کنیم که از دانش و یادگیری مرتبط با نوآوری فرهنگی متداوم حمایت کند. سیستم های آموزشی که برای جوامع صنعتی طراحی شدهاند، به دلیل اینکه بیش ازحد متمرکز هستند، به نحو مؤثری قابلیت نوآوری خلاق را ایجاد نمی کنند. انتقال قالب ثابتی از دانش و تمرینات از متخصصان به غیرحرفهایها، متناقض با اقتصادی است که به نحوفزاینده به جریان های متداوم طرح و نوآوری وابسته است. هم اکنون اجازه دادن به دانش آموزان جهت ترکیب و آمیختن جریان های فرهنگی به عنوان بخشی از زنجیره بزرگتر از محصول فرهنگی، به منظور تغییر شکل یادگیری و آموزش اساسی است.
آموزش و تولید فرهنگی
نوآوری فرهنگی تکرارشونده است. قالب های فرهنگی معاصر، بهخودیخود، محصول بیشمار تکرارهای قبلی است. در علم و هنر، نوآوری های فرهنگی گذشته به عنوان منابع اولیه برای نوآوری های آینده به کار می روند. درحالیکه مفهوم های دیرینه سیستم های فرهنگی، فرهنگ را به شیوهای سنتی به عنوان سیستم های بسته تفسیر می کند، امروزه سرعت تغییرات جهانیشدن دنیا، نیازمند یک مفهوم فرهنگی است که به شناسایی تغییرات متداوم فرهنگ و سیستم های فرهنگی بپردازد.
همانطور که ندروین پیترز (2004) نشان می دهد، مفهوم معاصر فرهنگ شامل دو معنی تاحدی متناقض است. اولین مفهوم فرهنگ (فرهنگ 1) فرض می کند که فرهنگ از فرآیند یادگیری سرچشمه می گیرد که به لحاظ جغرافیایی ثابت است: «این مورد از نظر سنتی، یک فرهنگ است، یعنی فرهنگ یک جامعه یا گروه اجتماعی: مفهومی که به مکتب هنری رمانتیک قرن نوزدهم برمی گردد و در قرن بیستم توسط علم انسانشناسی و به خصوص نسبیتگرایی فرهنگی با اتکا به مفهوم فرهنگ بهمثابه یک کل که یک پیکربندی گشتالتی است، استادانه توضیح داده شد».
اگرچه به عکس این مفهوم مستقل و دائماً دچار تصادم از فرهنگ، رهیافت دوم تعریف از فرهنگ، این برداشت را می دهد که فرهنگ چیزی است که بیشتر به یک عمل اجتماعی مشترک و در حال تکامل شباهت دارد. این مفهوم گسترده تر از فرهنگ (فرهنگ 2) آن را به مثابه یک «نرم افزار» انسانی کلی نشان می دهد و بیشتر مشابه جریان های خلاقانه است تا دانش محدود محلی. این مفهوم دوم از فرهنگ بیشتر مربوط به فرآیندهای یادگیری فرامحلی و تئوری های تکامل و اشاعه است.
همانطور که ندروین پیترز اشاره کرد، این دو نقطه نظر ناسازگار نیستند؛ فرهنگ 2 در فرهنگ 1 تبیین می شود. با این وجود هر دو مفهوم از فرهنگ در مرزهای در حال تغییر هستی شناسی و معرفت شناسانه ریشه دارند. در این زمینه فرهنگ می تواند به پیشامدهای قلمرویی و/یا تاریخی مرتبط باشد (فرهنگ 1)، اما محدود به این پیشامدها نمی شود.
اگر قابلیت کاربرد منابع در چارچوب سیستم های فرهنگی موجود، هدف سوادآموزی در سیستم های سنتی آموزشی است (فرهنگ 1)، آنگاه تولیدات فرهنگی و شکلدهی دوباره به سیستم های فرهنگی می بایست هدف امروز آموزش باشد (فرهنگ 2). چالش اقتصادی در حال رشد برای اقتصادهای پیشرفته، توسعه سیاست های اقتصادی و اجتماعی است که از نوآوری های فرهنگی پایدار حمایت می کند. همانطور که ونچرلی (2005) این موضوع را مطرح می کند،
چالش هر ملت چگونگی تجویز محیطی حافظتی برای مجموعه به ارث رسیده از هنر و سنت نیست، بلکه چگونگی ایجاد گسترده خلاقانه و نوآورانه در تمام زمینه های علم و هنر است ملت هایی که در محقق ساختن این چالش ها ناموفق هستند، به سادگی مصرف کنندگان منفعل ایده هایی می شوند که این ایده ها از جوامعی سرچشمه می گیرد که بهصورت خلاقانهای پویا و قادر به بهره برداری تجاری از اشکال خلاقانه جدید هستند.
از این نظر، رویکردهای میراث در جهت تعریف سیاست فرهنگی به منظور تلفیق اهمیت نوظهور فرهنگ در اقتصاد، ناکارا شد. طبق مطالعات ونچورلی، مهمترین سؤال در ارتباط با جامعه فرضی امروز، میراث فرهنگی گذشته آن نیست، بلکه ظرفیت های خلاقانه و مبتکرانه فعلی آن است. این تفسیر به معنی نامرتبط بودن اشکال فرهنگی دیرینه به نوآوری و خلاقیت در اقتصاد خلاق نیست. اشکال فرهنگی دیرینه به خودی خود، اساس و مبنای توسعه اشکال فرهنگی جدید است. این ایده که سیاست فرهنگی صرفاً پرسشی از حفاظت از سنت های فرهنگی است جای سؤال دارد:
در «پارادایم موزه» سیاست فرهنگی، کارهای هنری و سنت های هنرمندانه مورد تکریم واقع می شود و از سنت های فرهنگی به صورت فراگیری حافظت و حمایت می شود؛ اما زمانی که این سیاست ها، معیار غالب منابع فرهنگی می شوند و مفهوم ارث تنها تعریف از روح خلاق به کارگرفته می شود، نهایتاً توسعه این روح کمتر از حد خواهد بود … یک فرهنگ به میزانی پایدار خواهد ماند که اختراع و خلق می کند و از راه ترویج ایجاد ایده ها در بین تمام طبقه ها و گروههای اجتماعی به صورت پویا تکامل می یابد. سنت و میراث تنها در این بستر پویا می تواند اهمیت واقعی داشته باشند.
دست یافتن به یک مدل آموزش که از این درک بنیادی از نوآوری حمایت کند، به احتمال بسیار بالا چالش اصلی دیگری است که کشورها در قرن بیست ویکم با آن مواجهاند.
شبکهها، آموزش و اجتماعات عمل
سبک های جدید آموزش جهت حمایت از یک اقتصاد خلاق حیاتی است. علاوه بر استدلالهای مدافع سرمایه گذاری در اقتصاد دانش از طریق رشته های درسی STEM (علم، تکنولوژی، مهندسی و ریاضی)، سرمایه گذاری در زمینه هنر، طرح و رسانه دیجیتالی به عنوان اجزای متصل به هم اقتصاد خلاق گستردهتر، به همان میزان حیاتی است. همانطور که لیدبیتر (2000، ص. 110) اشاره کرد، سیستم های معاصر آموزش از دو سنت باقیمانده که با سیستم های مدرسهای شدیداً بازدارنده معاصر ترکیب شده است، لطمه خورده: صومعه به عنوان مخزن دانش و کارخانه به عنوان فرماندهی سیستم تولید. برخلاف این سیستم های سلسله مراتبی ثابت، ما نیازمند شبکه های افقی هستیم که به «دانش آموزان غیرحرفهای» اجازه دهد تا مستقیماً با یکدیگر در کار ساختن و تغییر دادن ایده ها و کارها مشغول شوند.
در عصر تکنولوژی، کانون توجه فرهنگی به نحو فزایندهای به سمت «مزیت شبکه» حرکت می کند تا سیستم هایی را توسعه دهد و پلتفرم هایی را باز کند که در آن همکاری گسترده برای استفاده از منابع طرح های با مقیاس بزرگ مثل ویکی پدیا، لینوکس، جهان گسترده وب و جدیدترین کمپین ریاست جمهوری باراک اوباما صورت می گیرد. همکاری شبکهای به میزان زیادی برای یادگیری و نوآوری سودمند است، زیرا تولید در سیستم های خودسازمانیافته هوش جمعی نهادینه شده است. در محیط آموزشی جدیدی که بهطور روزافزونی متزلزل است، دانشجویان می بایست به سسیستم های آموزشی دسترسی داشته باشند که همکاری را در زمینه نوآوری شبکهای بالا برد.
جان سیلی برون (2005)، برای مثال، نشان داده است که نسل بعدی آموزش می بایست با مدل های یادگیری کارآموزی پیوند بیشتری داشته باشد (لاو، 1988). براون به جای یادگیری در مورد چیزی، روی مدلی بر مبنای استودیو بحث می کند که بر فرهنگپذیری مستقیم دانشجویان در امور اجتماعی-فرهنگی تمرکز دارد. تمرکز براون روی اقدام که تقویت کننده دیدگاه جان دیوئی است، بر ادبیات چندرسانهای (سواد دیجیتال) در بافت بسیاری از اجتماعات یادگیرنده موجود در اینترنت تأکید دارد. به هر اندازه که تولید نرمافزار متن باز از طریق همکاری گروهی تسریع شده است، براون معتقد است که آموزش می تواند توسط جوامع یادگیری اجتماعی تسریع یابد. با دسترسی در حال رشد و تراکم ICT جهانی، شبکه های یادگیری اجتماعی با ایجاد پلتفرم آموزشی بسیار گسترده در وب توسعه یافته است:
توجه داشته باشید که آنچه در اینجا ساخته شده است، مانند یک محصول فرعی، عمدتاً یک پلتفورم گسترده یادگیری است؛ یعنی در عمل، پلفتورم آموزش هزاران فرد در مورد کاربردهای نرم افزار خوب. یک شکل قدرتمند از کارآموزی بسط داده شده که در سراسر جهان کاربرد دارد، ظهور کرده است. امروزه، حدود یک میلیون نفر از مردم وجود دارند که در طرح هایی با منابع آزاد مشارکت می کنند و تقریباً همه آنها با عضویت در این جوامع شبکه سازی شده در صدد بهبود کارهایشان هستند. کلید موفقیت در این محیط ها این است که تمام همکاری ها در معرض موشکافی، تفسیر و بهبود یافتن از طریق دیگران است. به صورت جدی، فشار اجتماعی برای گرفتن بازخورد از دیگران وجود دارد.
پلتفرم های یادگیری اجتماعی مانند لینوکس و ویکیپدیا با بهکارگرفتن انگیزه واقعی، موج روبه افزایشی از جوامع یادگیری مشارکتی را نشان می دهد که در حال بازسازی دورنمای آموزش هستند. این شرایط آموزشی جدید یک جابه جایی قابل توجه از سیستم های یادگیری فوردی به سیستم های یادگیری بر مبنای اشتیاق را نشان می دهد که در آن به دانشجویان اختیار داده می شود که بر اساس انگیزه واقعیشان، فاعلان اجتماعی باشند. اهمیتی ندارد که یک ناحیه مورد توجه، چقدر می تواند تخصصی باشد، وب یک پلتفرم مشارکتی برای گسترش همکاری وسیع پیشنهاد می کند. به جای سبک یادگیری فشارعرضه که از عصر صنعتی حمایت می کند، شبکه های یادگیری اجتماعی سبک یادگیری فشار تقاضا را میسر می سازند که یادگیری از طریق مشارکت را گسترش می دهد. این موضوع در زمینه آموزش، تمرکز را از بالابردن ذخیره دانش (یادگیری در مورد چیزی) به قادرسازی مشارکت در جریان های تولید فرهنگی (یادگیری از طرق تجربه) منتقل می کند.
اینترنت یک منبع غنی و اکوسیستم یادگیری است که جوامع یادگیری اجتماعی را قادر به رشد و شکوفایی می سازد. تردیدی نیست که این تکنولوژی اجتماعیِ روبه افزایش، تأثیر قابل توجهی بر آموزش خواهد داشت. درحالی که در عصر صنعتی، خلاقیت انسان در فعالیت های مشخص (هنر، علم و کسب وکار تجاری) سرشکن شده بود؛ تکنولوژی امروز بسیاری از رشته های درسی متنوع که ترکیب دوباره آنها به قالبهای جدید، پیش پا افتاده است را معدوم ساخته. از نظر برون، ما می بایست بر شکل دادن آموزش از طریق نوعی «برازندگی حداقلی» تمرکز کنیم به طریقی که تمرکز برنامه آموزشی مرکزی روی مهارت های اصلی باقی بماند: سوادآموزی، حساب و تفکر انتقادی. اگرچه این برنامه آموزشی مرکزی توسط یک برنامه آموزشی باز احاطه شده است و این برنامه آموزشی باز، مادامی که دانشجویان به پیشبرد تکثیر جوامع یادگیری اجتماعی موجودشان می پردازند، به طور گسترده توسط خود آنها تعیین می شود.
همانطور که براون اشاره می کند، وقتی مکانیزم های جدید توزیع محتوا با ابزارهای جدید قدرت ترکیب می شوند تا آن محتوا در کنار نرمافزار اجتماعی و سیستم های تجویزی برای پی بردن به محتوا به وجود آید، از مبادی اولیه یک زیرساخت برخورداریم که امکان پرورش طبقه خلاق و همواره یادگیرنده را ایجاد می کند؛ این طبقه، متشکل از افرادی است که می خواهند خلاق باشند و دیگران را به طرف ساختن، استفاده، انتقاد و از همه مهم تر قدردانی از ساخته هایشان پیش ببرند. این نشاندهنده مجموعه جدیدی از احتمالات برای از بند رهانیدن یک فرهنگ یادگیری، با استفاده از خلق کردن، به اشتراک گذاشتن و قدردانی کردن از کار دیگران به طریقی است که در یک زمان هم سرمایه اجتماعی بسازد و هم سرمایه ذهنی.
سیاست آموزشی در اقتصاد خلاق
ظرفیت مردم برای کارکردن خلاقانه با محصولات مصنوعی فرهنگی در زمینه نوآوری پایدار به عنوان یک ویژگی اصلی اقتصاد جهانی امروز در حال ظهور است. اگر ما مباحث مربوط به تئوری های اقتصاد خلاق، مانند هاوکینز و فلوریدا را بپذیریم، آنگاه سیاست فرهنگی به نحو مؤثری سیاست اقتصادی می شود. این نشان می دهد که بحث های تخصیص منابع، حوزهی انتخاباتی رقابتی و اهداف مختلف به صورت جدل آمیزی پیشرفت خواهد داشت (هلی، 2002). سیاست آموزشی یقیناً نقش تعیین کنندهای در این زمینه بازی می کند.
سیاست ها و برنامه ریزی های جدید برای ایجاد کالاهای خلاقانه که به نحو گسترده برای همه و نه بهطور اختصاصی برای نخبگان آموزش دیده قابلدستیابی باشد، اهمیت زیادی دارد. همانطور که مردم و دولتمردان در مورد نتایج فروپاشی اخیر سرمایه داری لسه فر (فارغ از مقررات) در ایالت متحده، بریتانیا و جاهای دیگر تفکر می کنند، این موضوع آشکار می شود که امروزه جهت پایداری اقتصادی و اجتماعی در بلندمدت، تجویز سیاست منسجم توسعه برای نوآوری فرهنگی حیاتی است. یکی از سؤالات اصلی که پاسخ دادن به آن را می بایست امروز آغاز کنیم این است که:”چه سیستم ها، سیاست ها و ساختارهایی، امکان مشارکت شمار بیشتری از مردم جامعه را جهت خلق و توسعه اشکال فرهنگی جدید افزایش می دهند؟
مادامیکه ارتباط رشد اقتصادی به نحو فزایندهای از صنایع سنگین کاربر به «کار طرح» حرکت می کند، آموزش به محور هر دو جنبه دانش آزمایشگاهی و نوآوری خلاقانه حاصل از آن، تبدیل می شود. به همان میزان که کارخانه نهاد مرکزی عصر صنعتی است، مدارس و دانشگاه ها بهتر می توانند نهادهای مرکزی عصر نوآوری باشند. اگرچه در بسیاری از زمینه ها، دانشگاه های مدرن، منسوخ شده است. دانشگاه های مدرن به عنوان شعبه دولت طراحی شدند و برای دوره متفاوتی شکل گرفتند؛ دورهای که دانش به عنوان یک کالای محلی درک می شد و رقابت بین مدارس، رقابت در بخش های دیگر بازار را منعکس می ساخت. در عصر جهانی، اگرچه دولت ملی مجزا، توسط جریان جهانی تجارت و ارتباطات دوباره شکل گرفته است (تافلر،1990؛ کاستلز،1996). به جای اینکه جزیره های دانش متمرکز از دولت ملی حمایت کنند، مدارس و دانشگاه ها می بایست مدخل فرهنگی جهت حمایت از خلاقیت و نوآوری باشند. همانطورکه دانشآموزان در خط سیر آموزشیشان واسطه میشوند، مدارس و دانشگاه ها می بایست جستجو در مورد سبک های دانش و یادگیری را شروع کنند که این سبک ها سبب تسهیل خلاقیت در زمینه هوش جمعی می شود.
نتیجه گیری
سیستم های آموزشی امروز تحت یک دگرگونی مخرب فوقالعاده زیادی قرار دارند که آنها را فراتر از ریشه هایشان در صنعتی شدن قرن نوزدهم منتقل می کند. نیروهای به هم مرتبط جهانی شدن، تغییر فرهنگی و تکنولوژی های دیجیتالی، عاملان را دموکراتیزه میکنند و قدرت را از نهادهای آموزش دور می کنند. فراتر از نوآوری فرهنگی تکرار شونده، سیستم های آموزش ملی هم اکنون می بایست به دنبال سبک های آموزشی باشند که نوآوری بنیادی را سرعت می دهد. واضح است که سیستم های آموزشی که برای جوامع صنعتی طراحی شدهاند، به نحو مؤثری شناوری نوآوری پایین به بالا (از مردم به دولت) را تحت کنترل نمی گیرد، چراکه این سیستم ها در سلسله مراتب کنترل و فرماندهی محاط شده بودند. شبکه ها از سوی دیگر، یک مدل واضح برای تحت کنترل گرفتن نوآوری بنیادی را نشان می دهند، زیرا آنها در بستر همکاری های عمده، ظهور خلاقیت را تسهیل می کنند. فراتر از بحث های متداول در مورد اقتصاد جهانی دانش، خلاقیت شبکه محور، جهت حیات بخشیدن به کشورهای سرمایه داری پیشرفته برای عصر نوآوری حیاتی است.
منبع: فصلنامه اقتصاد خلاق