به گزارش فناوری فرهنگی، هیلاری کلینتون، در سال ۲۰۱۴، کتابی منتشر کرد که در مورد خاطرات دوران تصدی وزارت امور خارجهاش بود. نام این کتاب «انتخابهای سخت» است و در ایران هم به فارسی ترجمه شده است.
در بخشی از این کتاب، او نوشته است که در سال ۲۰۱۲ در نشست همکاری های اقتصادی آسیا-پاسفیک به میزبانی روسیه در شهر “ولادی وستک” شرکت کرده بود و در حاشیه این نشست ملاقاتی با پوتین داشت. در اینجا بود که روایت هیجانانگیزی از زبان او نقل میکند:
در زمان جنگ جهانی اول، پدر پوتین برای گذراندن یک مرخصی کوتاه از خط مقدم جبهه به خانه بازمی گردد. وقتی به نزدیکی آپارتمانی می رسد که با همسرش در آنجا زندگی می کرده است چشمش به تعداد زیادی جسد می افتد که در خیابان بر روی هم انباشته شده بودند و عده ای مشغول انتقال آنها به درون کامیون بوده اند. نزدیک تر که می رود پاهای زنی را میبیند که هنوز کفش هایش را به پا داشته است. او همسرش را می شناسد. پدر پوتین به سرعت به نزد آن افراد رفته و از آنها می خواهد تا جسد همسرش را به او تحویل دهند.
بعد از بحث و مشاجره ای که صورت می گیرد، آنها راضی می شوند تا جسد را به او بدهند. پدر پوتین همسرش را در آغوش می گیرد و بعد از بررسی وضعیت او متوجه می شود که مادر پوتین هنوز زنده است. او همسرش را به آپارتمان خودشان برده و تا زمانی که سلامتی اش را به دست بیاورد از او مراقبت می کند. درست هشت سال بعد در سال ۱۹۵۲ پسر آنها، ولادیمیر، متولد می شود.
این داستان در تلگرام، این روزها با این فرمت، رد و بدل میشود:
در روایت تلگرامی، برای افزودن بر هیجان، در ابتدای داستان، اشاره نمیشود که سرباز داستان کیست، و در ادامه در یک چرخش خوب، ناگهان گفته میشود که این سرباز و همسرش، پدر و مادر رئیس جمهوری فعلی روسیه هستند.
در تلگرام مشاهده کردم که این متن در کانالهای متعددی به اشتراک گذاشته شده است، چیزی که برای من جالب بود، این بود که حتی در کانالهایی با اعضای فرهیخته و با سطح تحصیلات بالا، هیچ شک و تردید یا تلاشی برای تحقیق صحت داستان، از سوی عضوی، انجام نشده بود. حتی در این حد که برای مثال سن تولد پوتین با سال اشاره شده در داستان، چک شود تا اطمینان کسب شود که بر هم منطبق هستند یا کلیدواژههای داستان، به زبان انگلیسی، جستجو شوند تا دیده شود که این داستان در منابع معتبر فرنگی هم بانشر شده است یا نه.
خب، حتما میدانید که که ایرانیها، گاه استعداد غریبی در خلق «دروغهای دوستداشتنی» دارند، ما بارها دیدهایم که نویسندگان، مترجمان، وبمسترها و کاربران شبکههای اجتماعی، برای اینکه در نزد مردم اعتبار و محبوبیت کسب کنند یا با اهداف دیگر، واقعیت را دستکاری میکنند، آنها که شناختی نسبی از حساسیتها، روحیات و دغدغههای مردم، دارند، پیش خودشان میگویند که چه اشکالی دارد که به حقیقت کمی رنگ و لعاب دهیم، یا اینکه با هدف تأثیرگذاری مثبت بر مردم، داستانی تاریخی را جعل کنیم که واقعیت ندارد. این کار البته این روزها بیشتر با هدف کسب لایک و افزودن بر آمار اعضای گروهها، صورت میگیرد.
درست به همین خاطر است که من، بیشتر اوقات سعی میکنم خبرهایی را که به خصوص از منابع ایرانی میخوانم، دوباره چک کنم.
اما در مورد این داستان خاص از پوتین:
۱- جستجویی خیلی ساده در منابع فارسی ما را به سایت مشرق نیوز میرساند که تکههای منتخبی از کتاب را به صورت سریالی منتشر کرده است و خیلی زود درمییابیم که هیلاری کلینتون، بعد از تعریف داستان، البته با لحنی دیپلماتیک، شک و تردید، نسبت به صحت داستان ابراز کرده است. متأسفانه بازنشرکنندگان در شبکههای اجتماعی، صلاح ندیدهاند که این تکه را روایت کنند:
وقتی این داستان را برای سفیر آمریکا در روسیه، “مایک مک فاول” که خود از کارشناسان خبره در مسائل روسیه بود، نقل کردم، او نیز اظهار کرد که تا به حال این ماجرا را نشنیده است. با اینکه راهی برای اثبات درستی این ماجرا وجود ندارد، اغلب به آن فکر می کنم. در واقع این ماجرا تا حدودی زوایای پنهان شخصیت پوتین و کشوری که بر آن حکومت می کند را برای من روشن می سازد. او همواره در حال آزمودن مخاطب خویش است و همیشه محدودیت هایی را بر او اعمال می کند.
۲- برای رفع نگرانیام، از این بابت که مبادا این داستان به کل، حاصل ذهنهای خلاق ایرانی، باشد، موضوع را به انگلیسی هم هم جستجو کردم. با این کار شاید یکی از معتبرترین منابع آنلاین موجود، سایت «راشیا تودی» باشد. (اینجا)
در اینجا نوشته شده است که پوتین در ستونی در یک روزنامهها به نام Russian Pioneer، شخصا داستان پدر و مادر و برادرش را روایت کرده است.
او نوشته است که پدرش، در زمان جنگ جهانی دوم، عضو یک گروه کوچک خرابکاری و عملیات ایذایی، تحت فرمای کمیسریای مردمی بود، آنها سعی میکردند با منفجر کردن پلها و خطوط راه آهن، در نزدیکی لنینگراد (سن پترزبورگ فعلی)، راه آلمانها را سد کنند. از ۲۸ عضو این گروه، ۲۴ نفر در جریان درگیریها کشته شدند. اما پدر پوتین توانست با پنهان شدن در یک مرداب به مدت چند ساعت، از چنگ نیروهای آلمانی، بگریزد. او در این مدت، خود را در مرداب غوطهور کرده بود و تنها با یک نی نفس میکشید. در جریان فرار، پدر پوتین، از ناحیه پا، به خاطر ترکشهای نارنجک، زخمی شد و در باقی عمر، همیشه درگیر آسیب ناشی از این جراحت بود.
شانس با او یار بود، پدر پوتین را به یک بیمارستان بردند، اما پزشکان مجبور شدند برای حفظ پای پدر پوتین، ترکشها را دستکاری نکنند و این ترکشها را در پای او، باقی بگذارند.
در زمانی که پدر پوتین، در بیمارستان بستری بود، به فکر پسرش-برادر بزرگ پوتین به نام ویکتور- بود که در همان سالهای جنگ جهانی دوم به دنیا آمده بود. برای همین، او جیزه غذایی خود را مخفیانه به پسرش میرساند. تا اینکه بعد از بدحال شدن و غش کردن پدر پوتین، مسئولان بیمارستان متوجه موضوع شدند.
مقامات، این فرزند را از خانواده جدا کردند و به پرورشگاه فرستادند. متأسفانه در پرورشگاه، این کودک به خاطر ابتلا به بیماری دیفتری درگذشت.
در این حین، مادر پوتین هم بیمار شد، او آنقدر بدحال شد که پزشکان تصور کردند که مرده است و پیکر او را همراه سایر درگذشتگان، میخواستند به خاک بسپارند. اما از قضا، پدر پوتین، در همین زمان به خانه برگشته بود و در بین راه، توده اجسادی را که برای تدفین میبردند، مشاهده کرد، همسرش را هم در بین مردهها دید، او را شناخت و با تحیر، مشاهده کرد که او زنده است. پزشکان قبول نمیکردند، اما او با چوب زیر بغلش به آنها حمله کرد و اصرار کرد که همسرش زنده است.
پدر و مادر پوتین در اواخر دهه ۱۹۹۰ میلادی، زنده بودند.
به طوری که میبینید، نوشته پوتین در روزنامه مذکور، حاوی جزئیات بیشتری از داستان است.
۳- در مورد بسیاری از روندها و داستانهای تاریخی، ما راه دقیق و مطئنی برای تحقیق صحت داستان نداریم، روایت پوتین هم از این دست است. این تحقیقات وقتی دشوارتر میشود که پژوهشگری بخواهد، در مورد گذشته یکی از مؤثرترین مردان سیاسی کنونی دنیا تحقیق کند، به خصوص او که عضو سابق کا گ ب هم بوده باشد!
اما ذهن شکاک ما با خواندن این داستان تأثیرگذار که بسیار ملودرام هم هست، بسیار فعال میشود. پوتین، پیش از این هم با جزئیات کمی متفاوت همین داستان را نقل کرده است، اما تفاوت بین این روایات، آنقدر بارز نیست که خط بطلانی به صحت داستان بکشد.
ما هم در این پست، اصلا قصد رد روایت آقای پوتین را نداریم، اما میخواهیم به این مطلب اشاره کنیم که کلا سیاستمداران از دیرباز علاقه فروانی به بازآرایی تاریخ داشتهاند.
خود خانم هیلاری کلینتون را در نظر بگیرید، ایشان یکی از مقصران اصلی، در جریان حمله به سفارت آمریکا در لیبی هستند. بسیاری عقیده دارند که اهمال او باعث شد که سفارت به موقع تخلیه نشود و در نتیجه سفیر آمریکا و همراهان او کشته شوند. با این وجود او با تقویت قوای سیاسی، به تازگی نامزد نهایی حزب دموکرات در انتخابات ریاست جمهوری آینده آمریکا شده است. ایشان در خاطرات خود نوشتهاند که هواپیمای او در سال ۱۹۹۶، زمانی که به بوسنی یمرفت، زیر آتش گلوله تکتیراندازها بود و او مجبور شد که زمانی که از هواپیما پیاده میشود، فاصله بین هواپیما و خودرویی را که منتظرش بود، برای گریز از آتش تکتیرانداز، بدود! اما اسنادی که از همین سفر وجود دارد، نشان میدهد که چنین چیزی اصلا واقعیت ندارد! (+)
در اینجا خانم کلینتون سعی کرده بود که با سوء استفاده از یک موقعیت جنگی، مخاطبان را تحت تأثیر قرار بدهد.
هنوز که هنوز است، روسها به مقاومت خود علیه نازیها در جریان محاصره لنینگراد، بسیار مفتخرند، مینازند و آن را عملی قهرمانانه میدانند. این مقاومت، جایگاه ویژهای در حافظه تاریخی مردمان روسیه دارد. در آن زمان، با وجود مخالفت تعدادی از ژنرالهای هیتلر با وی، هیتلر دچار لجبازی بود و تنها به خاطر جایگاه نمادین شهر لنینگراد، زادگاه انقلاب روسیه، سعی کرد این شهر را با محاصره کامل و ایجاد قحطی، به زانو در بیاورد، اما لنینگراد ۸۷۲ روز این شرایط را تاب آورد، در این بین، یک میلیون نفر در درگیریها کشته شدند. مقاوت لنینگراد، همان جایگاهی را در ذهن روسها دارد که حمله نهایی متفقین به ساحل نورماندی فرانسه، در ذهن غربیها دارد.
اما آقای پوتین، خود در زمان مقاومت لنینگراد حضور نداشت و اصلا متولد نشده بود، همان طور که باراک اوباما یا دیوید کامرون هم در جنگ چهانی دوم نبودند، اما با این روایت، پوتین میتواند خود را به نوعی با مقاومت قهرمانه پیوند بزند و در ضمن پیامی روشن، به غرب بدهد، اینکه رئیس جمهور روسیه، از نسلی است که حامل غرور، قدرت و جاهطلبی شوروی و نسل نقلابیهاست و به آنها شجاعت، فداکاری و قدرت گذر از رنجها را یادآوری کند و نوستالژی گذشته را بازسازی کند.
۴- تحقیق در مورد حقیقت و شک کردن در مورد داستانها و واقعیتهای تحیرانگیزی که این روزها در شبکههای اجتماعی میخوانیم، همیشه اهمیت دارد، اما به یاد داشته باشید که در مورد داستانها و روایات مطرحشده از سیاستمداران، به جز این باید از ورای پوسته داستان، پی به نیات و انگیزهها و ایدئولوژی سیاسی ببرید. همان طور که دیدید خانم کلینتون هم در پینوشت خود در کتاباش بعد از نقل داستان از زبان پوتین، اشاره میکند که همین وجه قضیه برایش بعد از شنیدن داستان، اهمیت داشته است.
پس به صورت خلاصه، تلاش کنید که همیشه آمادگی ذهنی و توانایی شکاکیت را خود حفظ کنید، اما فراتر از آن قدرت نیتخوانی و تحلیل ژرفتر اظهار نظرها، خاطرات و روایات را هم در خود ایجاد کنید.
منبع: یک پزشک