به گزارش فناوری فرهنگی، در قسمت اول این مقاله موضوعاتی چون: تولد ادارهٔ هنرهای دراماتیک،تماشاخانهٔ ادارهٔ هنرهای دراماتیک،نخستین کارمند هنرمندان ادارهٔ هنرهای دراماتیک،نخستین هنرمندان ادارهٔ هنرهای دراماتیک،سایر فعالیتهای ادارهٔ هنرهای دراماتیک،نحوهٔ ادارهٔ ادارهٔ برنامه های تئاتر پیش از انقلاب،بخشی از قوانین حاکم بر ادارهٔ هنرهای دراماتیک،نحوهٔ ادارهٔ ادارهٔ برنامه های تئاتر پس از انقلاب،برنامهٔ ادارهٔ برنامه های تئاتر برای شهرستان ها مورد نظر قرار گرفت.
ایجاد نخستین دانشکدهٔ تئاتر و تغییر مکان ادارهٔ هنرهای دراماتیک
سال 1337 در کنار اداره هنرهای دراماتیک، هنرستان آزاد هنرهای نمایشی نیز بوجود آمد و در سال 1343 با ریاست دکتر مهدی فروغ به نخستین دانشکده مربوط به هنر تئاتر ایران به دانشکده هنرهای دراماتیک تبدیل شد که در ” چهار راه آب سردار ” در نزدیکی میدان ” شهدا ” قرار داشت.
این ساختمان از فردی به نام مرحوم “تدین” اجاره شد که سال 1383 همزمان با ریاست “داوود فتحعلی بیگی”، با همکاری صمیمانه خانم “خواجه نوری”، مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان تهران و دکتر مسجد جامعی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی وقت، از وراث آن مرحوم خریداری شد.
در آغاز فعالیت اداره برنامه های تئاتر محدود به دراختیار گذاشتن مکان تمرین برای هنرمندان تئاتر نبود، بلکه چیزی شبیه به مرکز هنرهای نمایشی فعلی بود و هنرمندان نامدار کشورمان در آن فعالیت داشتند.
بصورت گذرا می توان به فعالیت هایی چون، توسعهٔ فعالیت های مربوط به هنر تئاتردر کشور، ایجاد گروه های منسجم تئاتر و نظارت بر این گروهها، راهنمایی و کمک به گروه های حرفه ای و غیر حرفه ای تئاتر، حمایت از نمایشنامه نویسی و نمایشنامه نویسان ایرانی، نظارت بر تماشاخانه ها، اعزام کارشناسان تحصیلکرده تئاتر به شهرستانها، رپرتوار آثار نمایشی در شهرستانها و . . . اشاره کرد.
تولد دوبارهٔ خانهٔ نمایش در ساختمان خیابان پارس
رضا کرم رضایی در صفحهٔ 290 کتاب “من و همهٔ دوستان من” در ارتباط با تولد و ایجاد خانهٔ نمایش در ساختمان ادارهٔ برنامه های تئاتر در خیابان پارس میدان فردوسی چنین نوشته که: عباس جوانمرد تصمیم گرفت یک سالن نمایش کوچک برای کارهای تجربی گروه هنر ملی بسازد. همانطور که پیش از این گفتم، گروه هنر ملی دو سالن تمرین در طبقهٔ اول اداره داشت. دیوار بین سالن را برداشتیم . چون بودجهٔ این کار کم بود من رفتم از تجارتخانه ای که می شناختم تخته های صندوق های بزرگ اجناس وارداتی را به قیمت ارزان خریدم و قسمت دکور اداره تخته ها را در ساخت کف صحنه و نیمکت های تماشاگران به کار برد. نجار تعجب کرده بود که این همه چوب های خارجی و خوب را از کجا آورده ام. خلاصه، یک سالن نمایش نقلی خوب ساخته شد با یک اتاق برای گریم و تعویض لباس، یک پشت صحنهٔ کوچک و محلی برای تنظیم نور و صدا. اسم آن را هم گذاشتیم “خانهٔ نمایش” همین خانهٔ نمایشی که الان در ادارهٔ برنامه های نمایش وجود دارد و محل تمرین و نمایش گروه های جوان است.
نخستین نمایش خانهٔ نمایش
رضا کرم رضایی در صفحهٔ 290 و 291 کتاب “من و همهٔ دوستان من” در ارتباط با نخستین نمایشی که در خانهٔ نمایش در ساختمان ادارهٔ برنامه های تئاتر واقع در خیابان پارس میدان فردوسی چنین نوشته که: اولین نمایشی که در خانهٔ نمایش اجرا کردیم “اسکوریال” یا “سلطان اسکوریال” بود که نوشتهٔ یک درام نویس بلژیکی بود با ترجمهٔ احمد شاملو. این نمایش را مصطفی دالی کارگردانی کرد. اصلیت او الجزایری و مسلمان بود. در فرانسه بزرگ شده و تئاتر تحصیل کرده بود. دالی وضع مالی خوبی نداشت و آدم ماجراجویی بود و با عشق به تئاتر زندگی می کرد. یک سال پیش از این، بدون برنامه ریزی قبلی به تهران آمده و کارش را از کارگاه نمایش شروع کرده بود.
نمایش “اسکوریال” سه بازیگر داشت: جمشید لایق نقش “سلطان” را بازی می کرد، حمید طاعتی نقش دلقک سلطان را داشت و من نقش کشیش را که بازی بسیار دشواری بود. یک ساعت تمام خم می شدم، طوری که کف دست هایم را روی زمین می گذاشتم و همانطور خمیده بدون کوچکترین حرکتی ثابت می ماندم. کلاه یا باشلوق کشیشی سر و صورتم را پوشانده و آستین و دامن بلند و گشاد روی دست ها و پاهایم را گرفته بود. تماشاگران تصورش را هم نمی کردند که این یک موجود زنده است که قامتش را خم کرده است. بعد از یک ساعت که قامتم را راست و بازی ام را شروع می کردم تماشاگران حیران می ماندند و شوکه می شدند. کارگردان هم همین را می خواست. نه او و نه خود من فکر زیانی که به ستون فقرات وارد می شد نبودیم و حالا دارم تاوانش را پس می دهم. تاوان صدمات این بازی و بازی های دیگری که بعد توضیح خواهم داد. در ضمن من مترجم و دستیار کارگردان هم بودم. به هرحال نمایش “اسکوریال” بسیار مورد توجه قرار گرفت و نقدهای خوبی در باره اش نوشته شد.
دومین نمایش خانهٔ نمایش
رضا کرم رضایی در کتاب “من و همهٔ دوستان من” در ارتباط با دومین نمایشی که در خانهٔ نمایش در ساختمان ادارهٔ برنامه های تئاتر واقع در خیابان پارس میدان فردوسی اجرا شد چنین نوشته که: دومین نمایشی که در خانهٔ نمایش اجرا شد کار من بود. نمایشی به نام “تابستان” اثر “رومان واین گارتن” نویسندهٔ فرانسوی. این نمایشنامه را مدت ها پیش ترجمه کرده بودم و فرصت خوبی به دست آمده بود که آن را برای اجرا در خانهٔ نمایش کارگردانی کنم. فردوس کاویانی، فهیمهٔ رحیم نیا، محمدرضا کلاهدوزان و سهراب اعزاز را که از بازیگران جوان گروه هنر ملی بودند انتخاب و شروع به تمرین کردم.
“تابستان” نمایشنامهٔ بسیار مدرنی بود، حتی در خود فرانسه هم نمایشنامهٔ بسیار مدرنی به حساب می آمد. این بود که برای پیدا کردن شیوهٔ درست اجرایی آن به همراه بازیگران زحمت زیادی کشیدیم و وقت زیادی صرف کردیم؛ نزدیک به هفت ماه. دو بازیگر ما دانشجوی تئاتر هم بودند. نمایشنامه داستان گیرایی نداشت، یا می شود گفت بطور کلی فاقد داستان بود، چیزی که تماشاگر ایرانی خیلی به آن اهمیت می دهد. باید با بازی ها و صحنه های گیرا این مسئله را جبران می کردیم. نمایشنامه در دوازده قسمت بود، یعنی دوازده صحنه داشت. شش شب و شش روز. زندگی دو گربه و یک خواهر و برادر در این شش روز و شش شب نشان داده می شد. گربه ها عاشق یک مگس می شدند و در این راه با هم رقابت می کردند و خواهر و برادر عشق را از آن ها می آموختند و همین طور از زن و مردی که فقط در خیال آن ها حضور داشتند.
صحنه ها همه بسیار لطیف و شعرگونه و رویایی و پر رمز و راز بود، به خصوص صحنهٔ گربه ها در شب و ما آن را مانند مینیاتور کار کرده بودیم. به همان گیرایی و با همان زیبایی.
ملک جهان خزاعی طراح صحنه، دیوارهای صحنه را مانند اتاق بچه ها تزئین کرده بود، الوان و زیبا.
در طراحی لباس و گریم گربه ها مشکل داشتیم. وقتی آدم ها نقش گربه را بازی کنند مسئله روشن است، لباس و گریم آن ها طوری می شود که به شکل و صورت گربه درآیند. ولی اینجا برعکس بود. دو گربه نقش دو آدم را بازی می کردند، پس باید آن ها به شکل و صورت آدم در می آمدند که خودشان بودند و نیاز به گریم و لباس خاصی نداشتند. پس چه باید کرد که معلوم شود این ها در واقع گربه اند و می خواهند رفتار آدم ها را داشته باشند و از آدم ها تقلید کنند؟ این را ما در بازی ها درآورده بودیم و حالا مانده بود شکل ظاهرش.
برای این کار از نصرت کریمی کمک گرفتیم که با جوانمرد خیلی دوست بود. او که از نمایش خوشش آمده بود ده شبی ماند و خودش گریم کرد تا بازیگران یاد بگیرند و خودشان گریم کنند.
گربه ها فراک می پوشیدند و پاپیون می زدند. ما لباس فراک را از ببراز سلطانی که در آن زمان از اداره تئاتر ماهانه یک مستمری دریافت می کرد به امانت گرفتیم. ببراز روانی شده بود. تئاتر حافظ نورا از دستش درآورده بودند و مجموعهٔ نفیس و گرانبهای وسایل و لباس های تعزیه و نمایش های او را سریال سازان تلویزیون به تاراج برده بودند، یعنی به امانت گرفته و دیگر پس نداده بودند. خودش هم عاقبت گم شد و بعد از مدتی جسدش را پیدا کردند.
نمایش بین اهالی تئاتر سر و صدا کرد و با استقبال زیاد روبرو شد، البته نسبت به یک سالن کوچک و ناشناخته و یک نمایش سورئالیسم. نقدهای خوبی هم درباره اش نوشتند، مانند نقد بسیار خوب جمشید چالنگی، نقدنویس معتبر آن زمان.
پایان قسمت دوم
منبع:ایران تئاتر