به گزارش فناوری فرهنگی، پایین آمدن فرصتهای اشتغال پس از دانشآموختگی؛ منعکسکنندۀ روندها و رویدادهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فناورانه و جمعیتشناختی هر جامعه است.
بنیاد ملی علوم[۱] در آمریکا در سال ۲۰۱۴ گزارشی از وضعیت دانشآموختگان مقطع دکترا در رشتههای مختلف منتشر کرد که نشان میدهد بسیاری از این افراد تقریباً پس از گذشت ۱۰ سال از تحصیل، دانشگاه را به اتمام میرسانند؛ در حالی که به شدت مقروض هستند و شغلی ندارند. از قرار معلوم این نتایج، توجه چندانی به خود جلب نکرده است، زیرا برنامههای تحصیلات تکمیلی در آمریکا حتی بیش از گذشته به پذیرش در مقطع دکترا ادامه میدهند. این یادداشت به نقل از مجلۀ آتلانتیک، نگاهی انداخته است به ملاحظات این گزارش، در مورد وضعیت مقطع دکترا؛ به ویژه در رشتههای علوم اجتماعی و علوم انسانی.
دریافت درجۀ دکترا همیشه فرآیندی طولانیمدت به حساب میآمده است. با اینکه در آمریکا نزدیک به یک دهه از آغاز تقاضا برای اصلاح این وضعیت و انجام تلاشهایی در این راستا میگذرد، زمانی که صرف برنامههای تحصیلات تکمیلی میشود، شاهد کاهش چشمگیری در دهۀ اخیر نبوده است. برای مثال، در سال ۲۰۱۴ دانشجویان رشتۀ علوم اجتماعی به طور متوسط ۸ سال برای تمام کردن مقطع دکترا وقت صرف کرده بودند. این رقم در مورد رشتههای علوم انسانی، ۹ سال، علوم پایه و مهندسی ۷ سال و برای رشتۀ آموزش، ۱۲ سال بوده است. به عبارت دیگر، دارندگان درجۀ دکترا تا زمانی که بخواهند وارد حرفۀ تخصصی خود در بازار کار شوند یا حدوداً ۳۰ ساله هستند و یا در دهۀ سوم زندگی به سر میبرند. در این نمودارها، روند تغییر تعداد سالهایی را که برای دریافت دکترا در آمریکا میگذرد از سال های ۱۹۸۹ تا ۲۰۱۴ مشاهده میشود:
وضعیت بیشتر دانشجویان دکترا به این صورت است که با وجود وابستگی شدید به کمکهزینۀ تحصیلی، دستیاری استاد و موقعیتهای تحقیقاتی که همگی برای تأمین شهریه و هزینۀ زندگی ضروری هستند، باید از پساندازهای شخصی، درآمد همسر و وامهای دانشجویی نیز استفاده کنند. نتیجه این است که بیش از ۱۲ درصد تمام دانشجویان این مقطع، برنامۀ تحصیلی خود را با مبلغی بالغ بر ۷۰ هزار دلار قرض مربوط به وام دانشجویی دوران لیسانس و تحصیلات تکمیلی به پایان میرسانند.
این نرخ به ویژه در مورد رشتههای علوم اجتماعی و آموزش بسیار بالاتر است. میزان مقروض بودن این افراد در این رشتهها در وضعیت هشدار قرار دارد، زیرا در مقایسه با ۱۰ سال گذشته تعداد دانشجویانی که فوراً پس از فارغالتحصیلی وارد بازار کار میشوند بسیار کم شده است.
بر اساس گزارش بنیاد ملی علوم، بازار کار برای کسانی که تا مقاطع بالای تحصیلی به درس خواندن ادامه میدهند روزبهروز در حال محدودتر شدن است. به طوری که در سال ۲۰۱۴ تعداد دانشآموختگان دکترا در تمامی رشتهها که از فقدان تعهد شغلی معین و تعریفشده گلایه داشتند، بسیار بیشتر از این افراد در سال ۲۰۰۴ بوده است. به عبارت دقیقتر، حدود ۴۰ درصد افرادی که در این پیمایش در سال ۲۰۱۴ شرکت کرده بودند در زمان فارغالتحصیلی هیچ شغلی نداشتند، چه در بخش خصوصی و چه در حوزۀ دانشگاهی.
وضعیت مبهم علوم انسانی و اجتماعی در بازار کار
جای تعجب نیست که این وضعیت برای رشتههای علوم انسانی و اجتماعی بغرنجتر باشد. در گزارش بنیاد ملی علوم آمده است که این دانشجویان با چالش پیدا کردن شغل دانشگاهی که منجر به موقعیت استاد ممتازی[۲] شود روبهرو هستند، یعنی به جایگاهی علمی در محافل دانشگاهی برسند که در آن پایداری مادامالعمر شغلشان تضمین شود و بتوان میزان پیشرفتشان به عنوان یک مدرس را سنجید. در سال ۲۰۱۴ خروجی مؤسسات تحصیلات تکمیلی آمریکا برای چنین جایگاهی تنها به دو دانشآموختۀ دکترا در رشتۀ تاریخ ختم شد.
با اینکه در دانشگاهها و نیز از نظر فرصتهای شغلی و موقعیتهای مرتبط در بخش خصوصی، فشار و گرایش بیشتری به سمت علوم طبیعی، مهندسی و ریاضی (یعنی هر آنچه غیر از علوم اجتماعی، علوم انسانی و آموزش باشد) وجود دارد، وضعیت اشتغال و نگرانی آن برای دانشآموختگان دکترا در رشتههای مهندسی و علوم طبیعی گیجکننده است .همانطور که نمودار مربوط به درصد پذیرفتهشدگان مقطع دکترا که تعهد شغلی ندارند در سال ۲۰۱۴ نشان میدهد، بدترین وضعیت متعلق به علوم انسانی است؛ اما رشتۀ مهندسی و علوم طبیعی نیز با اختلاف اندک بیشترین تعداد پذیرفتهشدگان دکترای بیکار را دارند. حتی میتوان ملاحظه کرد که وضعیت علوم اجتماعی در میان رشتههای مختلف چندان هم بد نیست.
با وجود مشکلاتی که در تأمین هزینههای تحصیل و زندگی و نیز طی کردن زمان بهینه برای اتمام تحصیلات دکترا وجود دارد، آمارها نشان میدهد که در سال ۲۰۱۴ ایالات متحده حدود ۵۴ هزار دانشجوی دکترا را پذیرش کرد؛ یعنی ۱۲ هزار نفر بیشتر از سال ۲۰۰۴٫ بیشترین افزایش مربوط به علوم طبیعی و مهندسی است و تنها رشتهای که سیر صعودی در پذیرش دانشجوی دکترا را تجربه نکرد، رشتۀ آموزش است.
به گفتۀ آتلانتیک، شاید وقت آن رسیده باشد که بپرسیم چرا این اتفاق میافتد؟ آیا افراد تحصیلکرده تا به این اندازه حاضر به ریسک کردن شدهاند و حاضر میشوند با امید به دست آوردن شغلی با حقوق نجومی و بدون نیاز به مقتضیات تدریس، وارد فرآیند طولانیمدت دریافت درجۀ دکترا شوند؟ در نقد این وضعیت شاید بتوان گفت که آکادمی میخواهد این باور را در میان دانشجویان نهادینه کند که بیرون از دانشگاه هیچ حیاتی وجود ندارد! شاید دستاندرکاران برنامههای تحصیلات تکمیلی در اطلاعرسانی به دانشجویان خود در مورد واقعیتهای بازار کار کوتاهی میکنند.
درحالی که جواب مشخصی برای این ابهامها وجود ندارد، موضوع مهم، بدون تغییر ماندن نظام تحصیلات تکمیلی حتی در کشوری مانند آمریکا است؛ نه پرداختیها را بیشتر میکند و نه زمان لازم برای فارغالتحصیلی را پایین میآورد. در این وضعیت شانس هزاران فردی که به تازگی اما در ۳۰ سالگی، دانشآموخت، دکترا به حساب میآیند در بازار کار آمریکا روزبهروز کم و کمتر میشود.
همچنین باید این موضوع را به عنوان یک نکتۀ کلی و فراگیر به خاطر داشته باشیم که میزان پذیرش در مقطع دکترا، سنجۀ مناسبی برای میزان سرمایهگذاری یک جامعه در منابع انسانی مورد نیاز خود است. این آمارها میتواند به عنوان شاخص پیشرو و نشاندهندۀ ظرفیت تولید دانش و نوآوری در حوزههای مختلف عمل کند. پایین آمدن فرصتهای اشتغال در دانشگاه پس از دانشآموختگی، منعکسکنندۀ روندها و رویدادهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فناورانه و جمعیتشناختی هر جامعه است. بنابراین فهم مناسب در مورد ارتباط میان این نیروها و تعداد و ویژگیهای پذیرفتهشدگان مقطع دکترا برای ایجاد بهبود در شرایط نظام آموزشی هر کشور، امری لازم و ضروری است.
منبع: بردار