به گزارش فناوری فرهنگی، به نظرم مرور زندگی و فرمانروایی جمشید و درنگ بر سرنوشت غیرمنتظره و عبرتآموز او به درک بهتر ما از جهان اساطیر ایرانی کمک زیادی میکند. البته روایتهای مختلف ـ با منشأ و زمان و علت شکلگیری متفاوت از یکدیگر ـ دربارۀ او همصدا و یکدست نیستند و حتی تعدادی از آنها چند قصه از قصههای سلیمان نبی را به جمشید منسوب میکنند. اما بازسازی چهرۀ جمشید و بررسی شخصیت او ناممکن نیست و از لابهلای همین روایتها میتوان تصویری از او شکل داد.
چهرۀ جمشید در تاریخ اساطیری ایران
جمشید مردی زیباروی و نیرومند و پرطاقت و فرمانروایی فرهمند توصیف شده است که – طبق روایت شاهنامه – حدود هفتصد سال بر ایران و سرزمینهای اطراف آن حکومت میکرد. در این دوران طولانی و در سایۀ اقتدار این پادشاه بزرگ، شهرهای زیادی ساخته و روستاهای بسیاری آباد شد. سالهای پربرکت امنیت و آرامش فرارسید و همه چیز رو به رشد و کمال گذاشت. مردمان کوشاتر و زمینها حاصلخیزتر و گلهها بزرگتر شدند. بیماری و ناامیدی و تباهی به خاطرهای محو و دور در ذهن پیرها و سالخوردگان تبدیل شد. از اینرو جمشید، بزرگِ اساطیر ایرانی است. مرز میان ممکن و ناممکن را درنوردید، ارادۀ خود را برای انجام سختترین و عجیبترین کارها به آزمون گذاشت و همیشه هم کامیاب شد.
حتی فرجام اندوهبار و عبرتآموز او – آنجا که در خود فرورفت و تکبر ورزید و فره ایزدی را از دست داد – نیز جایگاه او در میان اساطیر را مخدوش نکرد. او زره و سلاح جنگی ساخت و سپاهیانش را نیرومند کرد، کاخهای زیبا و برجهای بلند و باشکوه ساخت، گنجهای پنهان دریا و خشکی را بیرون کشید و ثروتهای جهان را بیشتر کرد. او در رویای سفر به آبهای دور و کشف سرزمینهای ناشناخته، کشتیهای بزرگی ساخت و دریاهای پهناور را درنوردید.
فرمانروایی که تکبر ورزید و سقوط کرد
اما جمشید مرزهای حیات و محدودیتهای زندگی یک انسان فانی را نپذیرفت؛ او به تسخیر آسمان و فرمانروایی بر همۀ جهان طمع ورزید. همین فکر مسموم و سودای سیطره بر همۀ عالم بود که ذهن و روح او را آلوده و مقدمات سقوطش را فراهم کرد. فرمان داد تا تختی باشکوه برایش بسازند و با زر و زیور آن را بیارایند. دیوهای خادم او آن تخت را برداشتند و جمشید را چون خورشید به آسمان بردند. جهانیان مبهوت و خیره به این همه شکوه و عظمت ظاهری نگریستند و در آشکار و نهان فرمانروای مقتدر زمانۀ خود را ستودند. از آن پس این باور خرافی در بین مردم آن روزگار رواج یافت که جمشید نه یک انسان محکوم به فنا که خدایی شکستناپذیر و بیرقیب است؛ کسی یارای هماوردی با او نیست، و پادشاهی و قلمروی وسیع او تا پایان جهان پابرجا خواهد ماند. اما واقعیت چیز دیگری بود و پایان کار جمشید و زوال فرمانروایی سلسلۀ پیشدادی – در همین دوران به ظاهر اوج و عظمت – نزدیک و نزدیکتر میشد.
چندی بعد، دشمنی مخوف و بیرحم به مرزهای او حمله کرد. ضحاک و لشکریان بیشمارش به قلمرو فرمانروایی جمشید ریختند و بسیار زودتر از آنچه گمان میرفت اقتدار او را فروشکستند. آنها همهجا را تسخیر کردند؛ شکستی سریع که حتی در بدترین پیشبینیها و تیرهترین کابوسها هم محتمل شمرده نمیشد. جمشید حملهی دشمن را تاب نیاورد و با خفت و خواری گریخت و به امید تغییر شرایط به سرزمینهای شرق دور پناه برد. اما همهچیز برای او و برای قلمروی بنا شده به دست او به پایان رسیده بود.
جمشید از ایران گریخت و از ترس دشمن، نزدیک به یکصد سال در خفا، به دور از چشم مردم زندگی کرد. اما خادمان ضحاک او را جایی نزدیک دریای چین یافتند و به اسارت گرفتند. آنها این پادشاه مغلوب و فراری را با دستهای بسته پیش ضحاک بردند و پیش پاهای او انداختند. طبق برخی روایتها، ضحاک به دست خود جمشید را با اره دو نیم کرد.
تأملی بر این شخصیت اسطورهای
جمشید شخصیتی است از یک سو بلندهمت و جاهطلب و بیباک و بااراده، و از سوی دیگر متکبر و خودبزرگبین و برتریطلب و سیطرهجو. او به دام تکبر فروافتاد و چنانکه گفتهاند از مسیر حقیقت و عدالت خارج شد و به جمع دروغگویان و کافران سقوط کرد. اما مردم از شکست و فرار و مرگ او غمگین شدند و برایش سوگواری کردند. زیرا آنها به برکت فرمانروایی خردمندانۀ او تنگدستی و گرسنگی و پیری و ناتوانی و غم و سرمای سخت و گرمای سوزان را از یاد برده و دورهای طولانی از زندگی در آسایش و رفاه را تجربه کرده بودند. دورانی که به اشتباه گمان میرفت ابدی خواهد بود و پایانی برای آن وجود نخواهد داشت.
پس در تفسیر دیگری از این ماجرا، جمشید نمونۀ آرمانی یک فرمانروای لایق و مقتدر و خردمند است؛ برای عمران و آبادی میکوشد، فقر و گرسنگی را ریشهکن میکند، غم و اندوه را از دل مردم میزداید، امنیت را ایجاد و تثبیت و ثروتهای جهان را بیشتر میکند. رخنۀ کبر و طمع در وجودش، او را از توجه به وظایف فرمانروایی دور میکند و اولویتهای وی را تغییر میدهد. او شکست میخورد و عرصه را به ضحاک، نمایندۀ زشتی و تیرگی و تاریکی واگذار میکند؛ اما پیش از آن، خود او در تاریکی هوی و هوس فرو میغلتد و تسلیم آن میشود. البته میتوان طور دیگری هم به داستان تکبر و سقوط جمشید نگاه کرد. اینکه در باور سازندگان بینام و باستانی این اسطوره، قدرت زمینیِ نامحدود وجود ندارد. یک انسان، هرچقدر هم قوی و کامیاب و هرچقدر هم در ظاهر مقتدر و بیمنازع، بازهم موجودی محدود و فانی است و لقب «شکستناپذیر»، لقب مناسب و شایستهای برایش محسوب نمیشود.