به گزارش فناوری فرهنگی، نکته یا به عبارت درستتر نکات مهمی دربارۀ تفاوت میان «اسطورهها» و «حماسهها» وجود دارد که ما تاکنون و در این مجموعه نوشتهها به آنها نپرداختهایم و همیشه با تسامح و گاهی هم با بیاعتنایی از کنارشان عبور کردهایم. اما از آنجا که ما ایرانیها هم اسطوره داریم و هم حماسه، شاید ضروری باشد که تفاوت میان آنها را بدانیم؛ اینکه هر کدام از آنها چه مفاهیم و آموزهها و ارزشهایی را در خود جای دادهاند و تفکر ایرانی چه توقعی از اسطورهها و چه انتظاری از حماسههایش دارد. پس پرسش اصلی ما در این متن این است که چه فرقی میان اسطوره و حماسه، در مضامین و در شخصیتپردازی وجود دارد؟ پاسخ این پرسش، چنان که خواهید دید، بسیاری از ابهامات موجود در ذهن ما را رفع میکند و درک و شناخت ما را هم از اسطورهها و هم از حماسهها افزایش میدهد.
اسطورهها؛ حیات ازلی و داستان زندگی خدایان
میگویند که «فرق عمدۀ میان اسطوره و حماسه در زمان است». برای توضیح بیشتر این موضوع باید گفت که «اسطوره به زمان ازلی برمیگردد» و از خدایان و کارهای آنان سخن میگوید؛ «میگوید که خدایان در ازل چه کردهاند، چگونه جهان را ساختهاند، چگونه با نیروهای شر جنگیدهاند، چگونه قدرت خدایی را بر هستی مسلط کردهاند و بعد از زندگی و حوادث جالب زندگی ایشان میگوید». حتی گاهی به تولد خدایان نیز میپردازد و روایتی از آفرینش ایزدان ارائه میکند. مانند داستان تولد و حیات ایزد مهر که برهنه اما با خنجری در دست، از سنگی زاده شد. در بدو تولد و برای محک زدن نیروی خود، خورشید را به زورآزمایی دعوت کرد و با او گلاویز شد. «در این کار خورشید تاب نیروی مهر را نیاورد و بر زمین افتاد. سپس مهر او را یاری داد تا برخیزد و دست راست خویش را به سوی او دراز کرد. دو ایزد با یکدیگر دست دادند و این نشان آن بود که خورشید با مهر بیعت کرد. سپس مهر تاجی بر سر خورشید نهاد و از آن پس، آن دو یاران وفادار یکدیگر ماندند». یا چندی بعد که با گاوی زورمند و رامنشدنی مواجه و سپس با آن درگیر شد؛ «این گاو نخستین جانوری بود که هرمزد آفریده بود. بنا بدین اسطوره، مهر گاو را در چراگاهی مییابد و [گویا از کنجکاوی و بازیگوشی] شاخهای او را به دست میگیرد و بر او سوار میشود ولی گاو او را از پشت خود فرو میافکند و مهر که شاخ گاو را همچنان در دست داشت در کنار او میدود تا او را به غاری میبرد. گاو دوباره فرار میکند و مهر به دنبال آن میدود تا سرانجام او را مییابد و به دستور خدای بزرگ او را میکشد تا از تن او حیات گیاهی و جانوری پدید آید». همانطور که دیده میشود این اسطوره و حوادث عجیب زندگی او و نیز داستانهای دیگر اساطیری که همگی ماهیتی کم و بیش شبیه به این اسطوره دارند، در ازل روی میدهند و خدایان و ایزدان در آن نقشآفرینی میکنند و خبری از انسانهای فانی در آنها نیست.
حماسهها؛ جهان قدیم و ماجراهای زندگی شاهان و پهلوانان
حماسهها هم به نوبۀ خود «زمانهای بسیار قدیم» برمیگردند، اما در این جا «به مسائل ازلی نمیرسیم». درست است که «حماسه راجع به زمانهای خیلی دور و هزارها سال پیش صحبت میکند، اما دربارۀ زمان ازلی یا ابتدای زمان و آغاز جهان و آفرینش چیزی نمیگوید؛ یعنی در حماسه [هرچقدر هم که به عقب و به زمانهای دور برویم، بازهم] به ازل نمیرسیم». البته تفاوت فقط در ازلی بودن اسطوره یا ازلی نبودن حماسه و مسئلۀ زمان نیست؛ «شخصیتهای حماسه هم خدایان نیستند. این شخصیتها شاه و پهلوان هستند». پس آنچه به شاهان و پهلوانان میپردازد، با آدمهای معمولی و «با عوامالناس ارتباط زیادی ندارد، علاقهای به آنها نشان نمیدهد، بیشتر به پهلوانان و پادشاهان» کار دارد و فقط زندگی آنها و ماجراهای مهمی را که آنان پشت سر میگذارند در خور توجه و روایت کردن میداند. زیرا نگرش سنتی به حماسهها، زندگی مردم عادی و گمنام را خستهکننده و بدون کشش و جذابیت تلقی میکند و تودهها را اشباحی پیرامون قهرمانان و پهلوانان و سرداران و شاهان میبیند که کاری جز تحسین قهرمانان از آنها برنمیآید. مثلاً داستان سیاوش را در نظر بگیرید: او یک شاهزاده، یعنی یکی از مردان خاندان سلطنتی بود و در ادامۀ داستان هم مورد توجه یکی از زنان همین طبقه قرار گرفت. بعد هم برای اثبات پاکی و بیگناهی خود به پدرش یعنی پادشاه، آزمون گذر از آتش را پذیرفت و به سلامت آن را پشت سر گذاشت. در تبعید هم با شاهدختی تورانی ازدواج کرد و بیش از همه مورد توجه پادشاه آنها بود. یا داستان فریدون، که شاهزادهای از تبار جمشید بود و بعدها هم با پیروزی بر ضحاک، فرمانروایی را از آن خود کرد. یا حتی داستان غمبار پسران او، ایرج و سلم و تور، که آن هم داستانی با نقشآفرینی چند شاهزاده و حسادتها و رقابتهای میان آنها بود. پس با این تفسیر و در این چهارچوب، ما آنجا که با ایزد بهرام یا ایزد مهر و حوادث و ماجراهای زندگی آنها برخورد میکنیم، با جهان اسطورهها سروکار داریم و آنجا که با روایتهایی مثل رستم و اسفندیار و هفت خوان و جنگهای تنبهتن و سفرها و اردوکشیهای آنان مواجه میشویم، در قلمرو حماسهها گام گذاشتهایم.