به گزارش فناوری فرهنگی،امروزه بحثهای بسیاری در سطح جهان پیرامون ایجاد شهرها و مناطق خلاق و استراتژیهای توسعه صنایع خلاق به عنوان بخشی از استراتژی ملی نوآوری که در بریتانیا، کانادا، استرالیا، نیوزیلند، تایوان، کره، هنگ کنگ، و سنگاپور گسترش مییابند، مطرح میشود.
تری فلو از جمله مطرح ترین و زبده ترین کارشناسان حوزه اقتصاد خلاق به حساب میآید. وی استاد رسانه و ارتباطات در دانشگاه کوئینزلند استرالیاست. مقالهای که در ادامه به قلم وی میآید علی رغم اینکه از نظر زمان و تاریخ، جدید نیست اما به دلیل طرح مباحثی پایهای در مورد صنایع خلاق از اهمیت بالایی برخوردار است. این مقاله همزمان با طرح اقتصاد خلاق در کشور انگلستان به رشته تحریر درآمده است.
در نگاه نخست به نظر نمی رسد که واژه های «اقتصاد» و «خلاق» به خوبی کنار هم قرار گیرند. این ترکیب، کمدی کوتاه «مشاور شغلی» را به ذهن متبادر می نماید که در مجموعه کمدی های سیرک پرنده که توسط گروه مانتی پایتون به اجرا در آمده و درباره حسابدار خبرهای بود که واقعاً می خواست یک رام کننده شیر باشد. در واقع، تاریخ صنایع خلاق مملو از داستان های افراد خلاقی است که خود را مخالف و در تضاد با ساختارهای شرکتی و حقوقی دریافتهاند. با تمام این اوصاف، شرایط عوض شده است. طبق ارزیابی ها صنایع خلاق درآمدی معادل با 2.2 تریلیون دلار در سال 1999 در جهان داشته و 7.5 درصد از تولید ناخالص ملی را در سطح جهان به خود اختصاص دادهاند. صنایع خلاق در ایالات متحده 7.75 درصد از تولید ناخالص داخلی ، 5.9 درصد از سهم اشتغال ملی و 88.97 میلیارد دلار از سهم صادرات را در سال 2001 به خود اختصاص داده اند. در مناطق مشهوری همچون لندن، صنایع خلاق با خدمات تجاری به عنوان مهمترین بخش اقتصادی رقابت می کنند، نیم میلیون از شهروندان لندن یا مستقیماً در صنایع خلاق شاغل هستند و یا در مشاغل خلاقی که در دیگر صنایع قرار دارند به فعالیت میپردازند.
به علاوه، مفهوم صنایع خلاق مرتبط با نوآوری، ریسک پذیری، کسب و کارهای نو و راه اندازی مشاغل جدید، دارایی های نامشهود و کاربردهای خلاق فناوری های نو منشأ گسترده تری پیدا کرده است. امروزه بحث های بسیاری در سطح جهان پیرامون ایجاد شهرها و مناطق خلاق و استراتژی های توسعه صنایع خلاق به عنوان بخشی از استراتژی ملی نوآوری که در بریتانیا، کانادا، استرالیا، نیوزیلند، تایوان، کره، هنگ کنگ، و سنگاپور گسترش می یابند مطرح می شود. نویسندگانی همچون چارلز لیدبیتر، جان هاوکینز، و ریچارد فلوریدا عنوان کرده اند که ما اکنون در اقتصاد خلاقی هستیم که در آن کاپیتالیسم از درون در حال تغییر و تحول است؛ به قول ریچارد فلوریدا، “این [تغییر و تحول] از یک سیستم شرکت محور قدیمی تر که توسط شرکت های بزرگ تعیین می شود به سمت یک سیستم مردم انگیزتر که در آن ایده ها و نوآوری جایگاه رفیعی دارند، می باشد.”
مفهوم صنایع خلاق تا حدود بسیاری از پیدایش یک اقتصاد خلاق استنباط می گردد. این مفهوم مرتبط با پیدایش اقتصاد دانشی و اهمیت روزافزون نوآوری، پژوهش و سرمایه گذاری توسعه در آی سی تی، و آموزش و پرورش به عنوان محرک های اصلی رشد در اقتصادهای قرن 21 است. چنین پیشرفت هایی توجه ما را به ارتباط میان خلاقیت و نوآوری جلب می کند؛ نوآوری که به عنوان پیشرفت محصولات، خدمات، اشکال سازمانی و فرایندهای کسب و کار جدید و بدیع درک گردد. شاید ارتباط میان خلاقیت و اقتصاد دانشی در پیشرفت نرم افزار آی سی تی به طور واضح تری مشاهده گردد. توسعه و پیشرفت اشکال جدید نرم افزارهای کامپیوتری، در تولید خود خلاقیت را بکار گرفته، اشکال جدیدی از مالکیت فکری را ایجاد کرده، و معنایی نمادین را به کاربران خود منتقل می کند. میزان بسیار زیادی از خلاقیت در کد کامپیوتر گنجانده شده و برنامه های نرم افزار کامپیوتری غالباً هم به عنوان ورودی و هم به عنوان خروجی هنرمندان و آثار هنری هستند که در مفهومی متعارفتر تعریف می گردند.
به علاوه، پیشرفت صنایع خلاق با اهمیت فزاینده پیوند با تولید و مصرف کالاهای نمادین در ارتباط است. طبق اظهار کریس بیلتون و راث لیری (2002): «صنایع خلاق» «کالاهای نمادینی» (ایده ها، تجارب، تصاویر) را تولید می کنند که در آن ارزش اصولاً بستگی به عملکرد معانی نمادین دارد. ارزش آنها بستگی به کاربر نهایی (بیننده، مخاطب، خواننده، مصرف کننده) دارد که ارزش را درون این معانی رمزگشایی و پیدا می کنند؛ بنابراین ارزش «کالاهای نمادین» همان قدر که به درک کاربر وابسته است، به ایجاد محتوای اصیل نیز بستگی دارد، ضمن اینکه چنین ارزشی ممکن است قابل تبدیل به بازده مالی باشد و یا نباشد.
چنین تعریفی از صنایع خلاق، از آنجایی که بر ابعاد غالباً غیرمالی تولید خلاق و ارتباط آن با سیستم های معنی و نماد، به همراه اهمیت فزاینده طراحی و تولید نمادین در مصنوعات مصرف کننده همانند کفش، مسایل نقلیه موتوری، و تلفن های موبایل صحه می گذارد، مفید و سودمند است.
پیشرفت های انجام شده در زمینه فناوری های اطلاعات و ارتباطات (ICT) در دهه 1990، همچون انتشار اطلاعات از طریق اینترنت، ادعاهایی را مبنی بر پدیدار شدن اقتصادی جدید برانگیخت که قوانین و محرکه های آن به لحاظ کیفی با قوانین و محرکه های اقتصاد صنعتی قرن بیستم تفاوت دارند. دایان کویل (1999) با استناد به نظر رئیس وقت هیأت مدیره فدرال رزرو آمریکا مبنی بر اینکه ارزش خروجی اقتصادی در طی 50 سال اخیر سه برابر شده در حالی که حجم آن – که به صورت وزن فیزیکی مورد اندازه گیری قرار گرفته بود- تنها به صورت حاشیهای افزایش پیدا کرده است، می افزاید که ما اکنون در یک «اقتصاد بدون وزن» قرار داریم که به صورت فزایندهای برخروجی غیرمادی به شکل کدهای کامپیوتری، محتوای رسانهای، طراحی، اطلاعات و خدمات بنیانگذاری شده است.
مانوئل کسلز از دیدگاهی تاریخیتر با موضوع برخورد کرده و میگوید که در شکل سرمایه داری تولید، یک دگرگونی اساسی از شکل پیشرفت صنعتی به شکل پیشرفت اطلاعاتی روی داده است. محرکه های اصلی این سیستم اقتصادی از ترکیب فناوری های تولید دانش، پردازش اطلاعات، و نیز ارتباط نمادین با فرایندهای جهانی سازی، دیجیتالی کردن و شبکه بندی سرچشمه گرفته و به ارتقاء جامعه شبکهای به عنوان شکل حاکم سازمان اجتماعی میانجامد. مباحثات کسلز نظریات موج بلند را بکارگرفته، که مطابق آنها سرمایه داری دوره های 50 ساله نوآوری تکنولوژیک و سازمانی را پشت سر نهاده، و نیز اینکه کاربرد رایج و همه گیر فناوری های اطلاعات و ارتباطات، و رشد و توسعه بخش خدمات اطلاعاتی، پایه و اساس را برای «پنجمین موج بلند» فراهم کرده است که راه خروج از بحران اقتصاد تولید انبوه در دهه های 1970 و 1980 بوده است.
اقتصاد جدید و افول «دات.کام»
در تصور عامه، ادعاهای اقتصاد جدید بیشتر در عملکرد شگفت انگیز بازار بورس کسب و کارهای تازه تأسیس «دات.کام» همانند شرکت مرورگرهای وب نتاسکیپ و کتابفروشی آنلاین آمازون، و نیز با پیشرفت چشمگیر نزدک، شاخص آمریکایی مربوط به سهام فناوری های پیشرفته، تجلی پیدا کرده است. با افت شدید این شاخص پس از آوریل سال 2000 (که از بیش از 5000 واحد به 1300 واحد رسید)، به مرور تردیدهایی پیرامون اینکه جهش و رونق اقتصادی نزدک صرفاً یک حباب پرمخاطره بوده که به سبب تبلیغات و منافع شخصی برانگیخته شده است، رو به تأیید و تصدیق گذارد. در گذشته، دارلینگ دات.کام افزایش سرمایه مخاطره آمیز را کاری دشوار یافته و بسیاری از طرح های کسب و کار شرکت های راه اندازی اینترنت، حتی ارزش کاغذی که بر روی آن پرینت گرفته می شدند را نیز نداشتند.جنبه های «راه حل جادویی» که به تجارت الکترونیک نسبت داده شده بودند به شدت مورد بحث واقع شدند؛ واژه دات.کام به تدریج از گفتگوهای محترمانه حذف گردید، و عذرخواهی شرکت ها [از مشتریان و مصرف کنندگان] بابت اشتباهاتشان، به صنعتی نوپا تبدیل شد.
با این وجود، استدلال های اقتصاد جدید الزاماً به «جنون دات.کام» مرتبط نیستند، همانطور که تجارت الکترونیک به تنهایی مهمترین مفهوم پیدایش اینترنت را در بر نمی گیرد. وجود اقتصادی جدید تنها ناشی از وجود تکنولوژی های نو نیست، بلکه نتیجه اهمیت رو به افزایش ایده ها و [دارایی های] نامشهود، و نقش دانش و خلاقیت است که بعداً از طریق رسانه های شبکهای و فناوری های اطلاعات و ارتباطات به کار بسته می شود. علاوه بر این، نوآوری تکنولوژیک نباید به صورت یک «معجزه الهی» تلقی گردد، بلکه گویی از محیطی سازمانی و فرهنگی برخاسته است که نوآوری و اکتشاف را تقویت می کند. جفری هادسون از این اقتصاد تحت عنوان اقتصاد معرفت و یادگیری یاد می کند که در آن یک تغییر جهت از اقتصادی که توسط کالاهای تولیدی و نیروی کار دستی کنترل می شوند، به سمت اقتصادی که بر آن ایده ها، خدمات و دارایی های نامشهود، و مهارت های ارتباطی نفوذ و تسلط دارند، وجود دارد.
به علاوه، مباحثات اقتصاد جدید از حمایت پیشرفت های اخیر در نظریه اقتصاد برخوردارند. یکی از این نظریه ها نظریه رشد جدید است که مطابق آن تغییر تکنولوژیک و رشد اقتصادی به طور ذاتی و بنیادی به یکدیگر مرتبط هستند، چرا که سرچشمه رشد و توسعه، نوآوری در محصولات و فرآیندها، و راه های جدید ترکیب و پیوند ورودی ها جهت ایجاد انواع خروجی ها است. بنا به نظر پاول رومر، اقتصاددادن، «تاریخ بشریت به ما می آموزد… که رشد اقتصادی نه فقط از آشپزی بهتر، که از دستورالعمل های بهتر پخت به دست می آید.» وی همچنین معتقد است که تغییر اساسی اقتصادی مربوط به دو دهه اخیر، تغییر جهتی به سمت آنچه «الگوی مایکروسافت» خوانده می شود بوده است که در آن «کل اقتصاد شروع به مانند بودن به مایکروسافت کرده و بخش عظیمی از مردم به جای اینکه در تولید مشغول شوند، دست به اکتشاف می زنند.» پاول دیوید مورخ اقتصادی نیز ضمن موافقت با این موضوع، دریافته است که سرمایه های نامشهود به طور فزایندهای به عنوان یک محرک در اقتصاد آمریکا در طول 100 سال گذشته اهمیت پیدا کرده است؛ و نیز اینکه این سرمایه ها تا حدود زیادی در سرمایه گذاری تعبیه شدهاند که یا جهت تولید و انتشار اطلاعات، و یا جهت بهبود سرمایه های انسانی تجهیز شدهاند.
دایان کویل و دنی کوا (2002) خلاصهای از گزارش تمایزهایی که میان اقتصادهای «جدید» و« قدیم» وجود دارند را برحسب ویژگی های گستره اقتصاد، رفتار کسب و کار، کار و مصرف، و سیاست های دولت تهیه کردهاند (جدول شماره 1).
جدول 1 – اقتصادهای «قدیم» و «جدید»
موضوعات |
اقتصاد قدیم |
اقتصاد جدید |
گستره اقتصاد |
|
|
بازارها |
ثابت و پایدار |
پویا |
وسعت رقابت ها |
ملی |
جهانی |
شکل سازمانی |
سلسله مراتبی، دیوان سالاری |
شبکهای |
ساختار |
هسته تولیدی |
هسته خدماتی/اطلاعاتی |
منبع ارزش |
مواد خام، سرمایه فیزیکی |
سرمایه انسانی و اجتماعی |
کسب و کار |
|
|
سازمان تولید |
تولید انبوه |
تولید نرم (منعطف) |
محرک های اصلی رشد |
سرمایه/نیروی کار |
نوآوری/دانش |
محرک اصلی فناوری |
مکانیزه و ماشینی کردن |
دیجیتالی کردن |
منبع مزیت رقابتی |
کاهش هزینه ها از طریق مقیاس |
نوآوری، کیفیت، قوه انطباق |
اهمیت پژوهش/نوآوری |
کم- متوسط |
زیاد |
ارتباط با دیگر نهادها |
به تنهایی |
همکاری، برونسپاری |
مصرفکنندگان/نیروی کار |
|
|
سلیقه ها |
ثابت |
به سرعت در حال تغییر |
مهارت ها |
مهارت های ویژه کار |
مهارت های گسترده و قابل انطباق |
نیازهای آموزشی |
مدرک یا آموزش حرفهای تنها برای یک بار |
دائماً در حال یادگیری |
ارتباطات در محیط کار |
خصمانه و رقابتی |
همکاری و تعاون |
ذات و طبیعت اشتغال |
ثابت |
به طور فزایندهای بر پایه پروژه و قرارداد |
دولت |
|
|
ارتباط میان دولت و کسب و کار |
تحمیل مقررات |
تشویق به موقعیت های جدید رشد و ترقی |
آیین نامه |
دستوری و کنترلی |
بازار- محور/ انعطاف پذیر |
خدمات دولتی |
وضعیت رفاهی |
وضعیت توانمندسازی |
خلاقیت و «فرهنگی کردن» زندگی اقتصادی
تاکنون علاقه و توجه نظر رو به افزایشی نسبت به اهمیت خلاقیت در اقتصاد دانشی وجود داشته است. این استدلال که همه خلاق هستند، و یا حداقل هر کسی پتانسیل خلاقیت را دارد، به زور فزایندهای به یک اصل در ادبیات مدیریت کسب و کار بدل گشته است. با این وجود چنین بحث هایی غالباً بر درکی رایج و در عین حال ناقص از خلاقیت بنیان نهاده شده اند. نسبت دادن خلاقیت به خصوصیات منحصر به فرد هر شخص، باعث سلب امکان درک و مشاهده حدودی می شود که به وسیله آن خلاقیت نتیجه یک فرایند و نه یک صفت شخصی تلقی شده، و نیز اینکه چگونه لحظات اکتشاف خلاق نتیجه مشخصه فرایندهای افزایشی هستند که به عنوان بخشی از گروه افرادی که آن مهارت ها را در اختیار دارند انگاشته می شوند. به علاوه، از آنجاییکه خلاقیت اغلب مختص به دامنه است- یعنی خلاقیتی که در ریاضیات به کار گرفته میشود با خلاقیتی که در مجسمه سازی به کار می رود متفاوت بوده و برخاسته از اشکال بسیار متفاوت یادگیری حرفهای هستند- بنابراین جستجوی نمونه اولیهای خلاق و منحصر به فرد، مشروط به اثبات غیر حقیقی بودن آن است. این مسأله هنگامی که بر آموزش مدیریتی اعمال می شود، اغلب نتایجش ناامیدکننده هستند چرا که تمرکز بر افراد خلاق غالباً جهت درک خلاقیت با موانع سازمانی مواجه میگردد.
با این حال، علاقه فزاینده نسبت به خلاقیت خارج از دامنه های سنتی فرهنگ، انعکاسی است از آنچه که اصطلاحاً فرهنگی سازی حیات اقتصادی نام گرفته است. این بحث که توسط لاش و یوری (1994) مطرح شده بود، می گوید که سرمایه داری (کاپیتالیسم) معاصر به وسیله درجه رو به افزایشی از انباشتگی انعکاسی در حیات اقتصادی تعیین میشده است که شامل درجه جدیدی از انعکاس زیبایی شناسی هم در قلمرو تولید و هم در حوزه مصرف بوده است، تا جاییکه تولید سرمایه داری به طور فزایندهای طرح- طلب شده و به سمت بازارهای هدف حاشیهای مصرف کنندگان جهت دار گردید. لاش و یوری با تغییر کلی نظریه «صنعت فرهنگ»، بیان داشتند که الگوهای تولید صنایع فرهنگی به میزان فزایندهای در حال نفوذ به کلیه بخش های اقتصادهای سرمایه داری پیشرفته بودند؛ بر اساس تحقیق و توسعه گسترده، میزان بالای شکست در بسیاری از نمونه های اولیه، پیدایش یک «سیستم نجومی» به عنوان ابزاری جهت مدیریت مصرف، و اقتصادی که چرخ آن به شکلی فزاینده توسط تولید ایده های جدید به جای تولید مجدد کالاهای ثابت به حرکت در می آید.
دو گای و پرایک (2002) به شکلی مؤثر سؤال را مبنی بر اینکه آیا فرهنگی سازی حیات اقتصادی وجود داشته است یا خیر در سه مؤلفه اصلی زیر تقسیم بندی کرده است:
- مباحثاتی پیرامون اینکه مدیریت فرهنگ کلید بهبود عملکرد سازمانی شده است، به خصوص هنگامی که بتواند اهداف سازمانی را با احساسات خود- ادراکی میان کسانی که در سازمان فعالیت می کنند، در یک راستا قرار دهد؛
- اظهار نظر مبنی بر این که فرآیندهای اقتصادی، به ویژه با رشد بخش خدماتی، به طور اجتناب ناپذیری دارای یک بُعد فرهنگی هستند که در آن غالباً معاملات اقتصادی به شکل مستقیم تری به روابط میان فردی و تکنیک های ارتباطی مرتبط می شوند.
- پیدایش صنایع خلاق به عنوان کارفرمای نیروی انسانی و منبع ثروت جدید، و اتخاذ تکنیک ها در سرتاسر اقتصادی که تکوینشان در گرو این صنایع بوده است.
کار در صنایع خلاق؛ از دیوانسالاری تا شبکهها
پیدایش صنایع خلاق به عنوان الگویی برای دیگر حوزه های اقتصاد، و به عنوان بخشی از آنچه ریفکین آن را سرمایه داری (کاپیتالیسم) فرهنگی نام نهاده است، موضوعات و مسائل مهمی را درباره ماهیت کار در بخش های صنایع خلاق برانگیخته است. میاژه و رایان و هیزموندالچ اظهار داشتهاند که کار در صنایع خلاق، به وسیله درجه بالایی از استقلال برای هنرمندان و دیگر متخصصین و کارشناسان صنایع خلاق مشخص شده، تقسیمی نسبتاً بدون قاعده از نیروی کار در فرآیندهای تولید؛ و وجود «مخزنی» از استعداد خلاق که می تواند بر اساس قرارداد و یا بر مبنای یک پروژه می توان آنها را بهکار گرفت. چنین بخش هایی به وسیله آنچه به بیان میاژه «بحرانی دائمی در خلاقیت» که تولیدکنندگان باید دائماً در انتظار شکل های جدید و استعدادهای جدید باشند، توصیف می گردند.
دیویس و اسکیس سازمان ها و تشکل های صنایع خلاق را در تقسیم بندی سه جزئی نیروی کار میان پرسنل خلاق، پرسنل فنی که با محصول خلاق در ارتباط هستند، و مدیران و مجریانی که وظایف کنترل و هماهنگی را بر عهده دارند، توصیف کرده اند. به بیان آنها، از آنجایی که «تولید فرهنگی مدرن فعالیتی تفسیری و بیانی است که امتیازی مبنی بر توانایی مراوده ایده ها و احساسات در یک محیط دائماً در حال تغییر را دارد»، نقش ها و مشاغلی که با فعالیت خلاق سر و کار دارند، به طور کلی توسط «فرایندهای فکری، تعاملی و شهودی با درآمدی نامشخص» تعیین می گردند که در آنها «سازمان اجتماعی وظایف کاری بیش از اینکه مطلق و ضمنی باشد، روشن و آشکار است… [و] معیارهای عملکرد بیشتر از اینکه صرفاً به شاخص های کمیتی در ارتباط باشد، به ارزیابی توسط همتایان، منتقدان و مخاطبان مرتبط است.» این با عملکرد مدیریتی وظایف در تضاد است که به شدت با اهداف سازمان و استفاده از ابزار عقلانی و رویه های استانداردسازی شده جهت نیل به این اهداف، وابسته و وفادار باقی می ماند.
دیویس و اسکیس دو روش عمده که در آنها این وجه مشترک میان وظایف مدیریتی و خلاق در سازمان های خلاق به کار برده می شود را برمی شمرند. روش اول روش بوروکراسی (دیوان سالاری) است که از نظر تاریخی هم درون سازمان های صنایع خلاق عظیم بازرگانی و هم در سازمان هایی با سرمایه عام شایع شده است. در الگوی بوروکراتیک، مکانیسم های کنترل واضح و بر اساس سلسله مراتبی هستند، رشته های مسئولیت از پیش تعیین شده اند، مکانیسم های همکاری واضح و روشن هستند، و عملکرد کارکنان تحت نظر بوده، اندازه گیری شده و ارزیابی میگردد. پرسنل خلاق وارد روابط کاری با سازمان های بخش عمومی یا بازرگانی شده اند که هم توسط معیارهای قراردادی درآمد و جایگاه درون سازمان، و هم تا درجاتی از «تعهد درونی شده» به سازمان و ارزش های آن برانگیخته می شوند. چنین ساختارهای سازمانی به واسطه کشمکشی دائمی میان ماهیت رسمی و قانون مدار بوروکراسی با استقلال، بلاتکلیفی و عدم مطابقتی که فرآیندهای کار خلاق را متمایز می سازد، مشخص می شوند.
خطر همیشگی این است که پرسنل خلاق چنین فرآیندهایی را جهت بازداری از ادراکشان از سرمایه عقلانی اشخاص، تجربه می کنند، و انگیزه های ذاتی خود را در پیگیری از وظایف خلاق بی نتیجه می گذارند. همانگونه که مدیر عامل یک شرکت تبلیغاتی بزرگ اشاره کرده است:
افراد تا زمانی که در جایی چیزی را که می خواهند کسب می کنند، در آن مکان خواهند ماند… افراد خلاق اگر کار بسیار بسیار خوبی داشته باشند که درآمد خوبی هم دارد، همانجا خواهند ماند. و بیشتر افراد خلاق ترجیح می دهند که سالانه 50 هزار دلار درآمد داشته باشند و کار خوبی انجام دهند تا اینکه 100 هزار دلار درآمد داشته باشند و کاری منزجرکننده و ملال آور داشته باشند.
رویکرد دوم که اهمیت آن رو به افزایش است، مربوط به سازمان های شبکهای است. در الگوی سازمانی شبکهای، افراد خوداشتغال و گروه های کوچک کار خلاق را بر اساس یک پروژه یا قرارداد انجام می دهند. چنین ساختارهایی درجات بالایی از استقلال را فراهم میکنند زیرا بر مکانیسم های ضمنی و غیررسمی کنترل و همکاری بنیان نهاده شده اند؛ در چنین طرحها و تدابیری به جای روابط شغلی، روابط بازار هستند که تسلیم درآمدها را فرمان می دهد. مدیریت توسط قرارداد نیز به جای کنترل کردن در بسیاری از حوزه های صنایع خلاق، بهویژه انتشار کتاب و ضبط موسیقی، هنجار تاریخی بوده است. این روش به شکلی فزاینده توسط بسیاری از بنگاه های اقتصادی عمومی و تجاری به کار گرفته می شود که برونسپاری صنایع خلاق به پیمانکاران فرعی مستقل را مزیتی جهت بیشینه سازی انعطاف پذیری، کاهش هزینه های ثابت، و کسب درآمد بهتر از طریق توانایی به کارگیری «مخزنی» از تأمین کنندگان در حال رقابت یافتهاند. بیبیسی در دهه 1990 یک الگوی خریدار- تأمین کننده را از طریق طرح ابتکاری «انتخاب تولیدکننده» به کار گرفت که مطابق آن باید گروه های خلاق داخلی بی بی سی برای قراردادهای تولید برنامه در حوزه های مورد نیاز و مورد تشخیص بی بی سی، با تولیدی های مستقل به رقابت بپردازند.
کار خلاق و سازمانهای شبکهای
الگوی سازمان شبکهای بهطور قابل ملاحظهای کنترل ارتباط و پیوند میان تولیدکنندگان محتوا و توزیع کنندگان آن را که سازمان های فرهنگی بزرگتر را آگاه کرده بودند، از دست می دهند و این کنترل را از طریق فرمان بوروکراتیک با کنترل مکانیسم بازار که بر نیروی انسانی ماهر و متخصص و پرتحرک نظارت دارند، جایگزین میکنند. اهمیت فزاینده این مورد در مطالعه اخیر اتحادیه اروپا در مورد وضعیت اشتغال در بخش فرهنگی قابل مشاهده است که طبق این مطالعه نرخ های رشد اشتغال در مشاغل فرهنگی چهار برابر میانگین اتحادیه اروپا بوده (8/4 درصد رشد بین سال های 1995 تا 1999، در مقایسه با رشد 1.2 درصدی کل اشتغال در اتحادیه اروپا)؛ و نیز اینکه افرادی که در مشاغل فرهنگی مشغول به کار هستند مطابق میانگین اتحادیه اروپا، تقریباً سه برابر احتمال خود اشتغالی دارند (40.4 درصد در مقایسه با 14.4 درصد برای کل اتحادیه اروپا). همچنین مطالعه اتحادیه اروپا نشان می دهد که احتمال دریافت سومین مدرک برای شاغلین در مشاغل فرهنگی دو برابر شاغلین در دیگر بخش ها است، و اینکه مدارک درجات بالاتر مخصوصاً برای خوداشتغالان بخش فرهنگی صادر می شوند.
مقاله مکرابینز می تواند به عنوان انتقادی بر مفهوم صنایع خلاق تلقی گردد، به خصوص به روش هایی که با ایدئولوژی های «راه سوم» حزب کارگز دولت بلر در بریتانیا مرتبط هستند. این مقاله سؤالات مهمی را درباره گستره به کارگیری کسانی که درنتیجه ساختار «ساعت شنی» صنایع خلاق، در این صنایع به فعالیت مشغولاند برمی انگیزد؛ صنایعی که تعداد تولیدکنندگان محتوا در آنها به شدت از تعداد توزیع کنندگان محتوا بیشتر بوده و بنابراین گستره به کارگیری بسیار وسیع است. مکرابینز معتقد است گروه هایی که کمتر قادر به شرکت در «گروهگرایی کانون فرهنگ» هستند، به احتمال قوی همان هایی هستند که به لحاظ ساختاری در بازارهای کار سرمایه داری شرایط بدی را تجربه می کنند. زنان و کودکان، اقلیت های دینی و نژادی، افراد معلول و ناتوان، شاغلین مسن، افرادی که مدتهاست از بیکاری رنج می برند، و افرادی که به دور از مرکز شهرهای بزرگ اصلی زندگی می کنند.
پیدایش صنایع خلاق در زمینه و مفهوم اقتصاد نو، مسائلی را در رابطه با مزایای نسبی «بازار اجتماعی» یا الگوی «اروپایی» کاپیتالیسم و آنچه که مکرابینز آن را «کاپیتالیسم سریع» به سبک آمریکایی می نامد، مطرح می کند. در حالیکه نابرابری های بسیار، احساس فراگیر ناامنی اقتصادی، و تجارب ناسازگار فقیران شاغل در ایالات متحده که به خوبی شناخته شده و مورد توجه گسترده قرار گرفتهاند، نوآوری و تحرک اقتصادی که مختص اقتصاد ایالات متحده از اوایل دهه 1990 است نیز همانند ارتباط آن با پذیرش سریع فناوری های اطلاعات و ارتباطات و توسعه بخش های خلاق، آشکار هستند. در مقابل، تعدادی از اقتصادهای اروپایی، به خصوص فرانسه و آلمان، بیکاری، بهرهوری کند و تدریجی، جمعیت مسن، و نگرانی های رو به افزایش درباره اثر بوروکراسی محدودکننده بر توسعه بنگاه ها و صنایع اقتصادی جدید را تجربه کردهاند (بلکبرن، 2002 ؛ بالتو، 2003). علاوه بر این، بیشتر تحرک و پویایی چنین اقتصادهایی از بخش های خلاق، و خارج از مراکز سنتی صنعت گرای «فوردیسم» سرچشمه میگیرد. به نظر می رسد چالش به وجود آمده این باشد که چگونه می توان تشکیل سرمایه و مفاهیم امنیت جمعی را با تحرک و پویایی اقتصاد خلاق پیوند داد. شاید با در نظر گرفتن این چالش، درک اینکه مباحث پیرامون صنایع خلاق اغلب پیوند عمیقی با مباحث درباره ذات و ماهیت یک «راه سوم» میان دموکراسی اجتماعی پس از جنگ جهانی دوم و کاپیتالیسم بازار آزاد نیولیبرالیسم دارند، عجیب نخواهد بود.
سیاست فرهنگی و جهانیسازی
سرمایه گذاری در فعالیت های فرهنگی و هنری و نظارت کلیتر بر فرهنگ، عموماً به کمک عنوان سیاست فرهنگی فهمیده می شود. درحالیکه سیاست فرهنگی در بیانی محدودتر به مفهوم سرمایه گذاری عمومی برای هنر و رسانه از طریق مکانیسم هایی که تولیدکنندگان خلاق و همتایان آنها مشخص کرده اند اطلاق می گردد، در بیانی عامتر و گسترده تر، به عنوان چارچوب های برهانی و نهادی تلقی می گردد که فرهنگ از طریق آنها کنترل می شود تا شهروندی فرهنگی را توسعه دهد. ارنست گِلنِر ضمن تعریف ناسیونالیسم به عنوان «تلاش برای موافق و همخوان ساختن فرهنگ و سیاست جهت تجهیز فرهنگ با پوشش سیاسی خود، و نه بیش از یک پوشش بر آن»، ناسیونالیسم را محرکه مهمی برای سیاست فرهنگی دانسته است (گِلنِر، 1983). سیاست فرهنگی با توسعه و پیشرفت فناوریهای رسانه های جهانی [شده] مانند فیلم و خبرگزاری در قرن بیستم، تا حدودی جهت مقاومت در برابر «آمریکایی شدن» فرهنگ عامه، به طور فزایندهای به دنبال داخل کردن رسانه های رایج و محبوب در چنین پروژههای ناسیونالیستی بوده است. سیاست های فیلم ملی، حمایت از خبرگزاری های عمومی، و سهمیه های محتوای محلی برای رسانه های خبری می تواند به عنوان کاربردهای سیاست فرهنگی ملی جهت نیل به این اهداف درک گردد.
صنایع خلاق و بازارهای فرهنگی در مقیاسی جهانی عمل می کنند؛ آنها از دهه 1920 که استودیوهای هالیوود تسلط فیلم های آمریکایی بر بازارهای اروپا را در دست گرفتند، به همین شکل فعالیت کردهاند. توسعه سریع مالکیت تلویزیون در سطح جهانی و از آن جدیدتر، اینترنت و چند رسانهای، تفوق و تسلط محصولات فرهنگی آمریکایی را در بازارهای جهانی تحکیم کردهاند. درحالیکه شواهدی مبنی بر «خلاف جهت» بودن در رسانه های جهانی و نیز رشد محصولات «خارجی» در کشورهایی مانند کانادا و استرالیا وجود دارد، گرایش سخت و طاقت فرسا به سمت توسعه سهم آمریکا در بازارهای جهانی، و افزایش کمبود داد و ستدها و تجارت میان آمریکا و بیشتر دیگر مناطق جهان بوده است. این مورد به طور واضح در تعادل مبادلات صوتی تصویری میان آمریکای شمالی و اتحادیه اروپا مشاهده می شود: جهانی سازی بازارهای فرهنگی اصول سیاست فرهنگی را، از آنجاییکه جداسازی فرهنگ و سیاست را نشان می رود، به چالش می کشد. دولت های ملی جهت تنظیم جریان های ارتباطات و رسانه های جهانی، با ظرفیتی در حال افول مواجه می شوند، و علیرغم جهانی سازی اقتصادی و فرهنگی، «صیانت از مرزهای فرهنگی» را به کار می بندند. موافقت عمومی بر تجارت خدمات (GATS) با نیاز بالقوه به حالات و وضعیت اعضاء جهت جدا کردن سهمیه های موجود محتوای محلی از تخصیص یارانه های داخلی به فیلم و تلویزیون، و ظرفیتی که برای ممانعت از توسعه سنجش رسانه های همگرا و دیجیتال دارد، نگرانی های بیشتری را درباره تأثیر جهانی سازی تجارت بر سنجش سیاست فرهنگی ایجاد کرده است. در نتیجه، انجمن اروپایی و کانادا به سازمان تجارت جهانی دادخواستی جهت ایجاد یک «استثنای فرهنگی» برای آداب و دستورالعمل های موافقت عمومی بر تجارت خدمات ارائه داده اند که در آن از تمایز فرهنگ و نیاز به حفظ گوناگونی فرهنگی در سطح جهان سخن به میان آورده اند. در ارتباط با حوزه خدمات صوتی تصویری، بیشتر کشورها در اجلاس اروگوئه که در سال 1994 به پایان رسید، خواستار معافیت های مالیاتی بودهاند. تعارض و کشمکش میان آمریکا و اروپا، که به رهبری فرانسه بوده است، بسیار شدید و سخت بوده است.
از آنجایی که تولید فرهنگی به طور چشمگیر و فزایندهای با محرکهای صنایع خلاق در اقتصاد جدید همراه شده است، شاید مسألهای جهت تجدیدنظر در اصول و عقاید بنیادی تحت حمایت و تأیید برای تولید فرهنگی یافت شود. الگوهای سنتی سهمیه و یارانه محور فرض را بر این گذاشتهاند که هنر متفاوت است و رسانه ها «تنها کسب و کار دیگری نیستند»، و هر دو به تدابیر و رفتارهای خاصی در اوضاع سیاسی نیاز دارند. در مقابل، گفته شده رویکردهای سیاسی که از حمایت های دولت جهت تحقیق و توسعه به عنوان کاتالیزور استراتژی های نوآوری ملی برخوردارند، و صنایع خلاق را پیشتاز استراتژی های اقتصاد جدید قرار می دهند، نتایج مفیدتری را به دست خواهند آورد.
این مقاله به بررسی راه های مختلفی پرداخته که پیدایش اقتصاد خلاق در آنها مستلزم تغییر در نحوه درک ما از فرهنگ است. از ما درخواست شده تا درباره فرهنگ و خلاقیت به عنوان اجزاء و مؤلفه های اصلی اقتصاد خلاق، در اشکال متنوعشان تفکر و تأمل کنیم. بخش های صنایع خلاق سایت های مهم نوآوری در تولید و توزیع محتوای دیجیتال در عصر جهانی سازی و زیرساخت های شبکهای دیجیتال هستند که در آنها مشوق و پاداشی به خلاقیت و نوآوری به عنوان منابع مزیت رقابتی برای بنگاه های اقتصادی، شهرها و مناطق، و ملل مختلف ضمیمه شده است. این امر با الگوها و پارادایم مدرنیته سیاست فرهنگی به عنوان محافظت از سنتی وزین و دیرینه، و یا به هم پیوستگی و یکپارچه سازی شهروندان در یک فرهنگ مشترک ملی تفاوت دارد.
منبع: اقتصادخلاق